چرا باید من را بدانم: Cofe Cofe Paichoot، Oishii و "Sea" Evgeny Meshcheryakov

Anonim
چرا باید من را بدانم: Cofe Cofe Paichoot، Oishii و

من در خانواده نظامی در مسکو متولد شدم. او یک کودک دشوار بود، در دوران کودکی وحشتناک Hooliganil: دو کودکستان و پنج مدرسه را تغییر داد.

من علاقه مند شدم فرصت ها و فرصت های خود را برای دیگران تجربه کنم. وقتی چیزی را دوست نداشتم، درباره آن صحبت کردم. و احتمالا، از دوران کودکی، متوجه شدم که چه چیزی نیاز به صرف انرژی دارید و چه چیزی نیست. به من گفته شد: "برو و انجام، مثل هر کس دیگری". من تماشا کردم، من به شیوه خودم و دو برابر سریع انجام دادم. تمام پرستار به ارمغان آورد، بنابراین مادربزرگ من مرا بلند کرد. و او مراسم را با من نگرفت. و هر روز صبح من از من خوشمزه و ساده بودم: یک سیب و هویج بر روی یک قند، ساندویچ، فرنی ارزن با یک کدو تنبل و سیب زمینی. احتمالا، به لطف مادربزرگ پیش از این در دوران کودکی، به من یک درک واضح تبدیل شده است که می خواهم در آشپزخانه کار کنم. مادر در ابتدا کلمات من را به طور جدی درک نکرد، شوخی کرد. و سپس وقتی متوجه شدم که واقعا میخواهم در آشپزخانه کار کنم، من شروع به نگرانی کردم. بیشتر از همه او نگران بود که "Zhenya snifflele، تمام آشپزی نوشیدنی".

در 18 سالگی، من به "ملی" رسیدم. من غذا را برای غذا آماده کردم. یک اتاق ناهار خوری وجود داشت: هر روز پنج گرم، پنج تانک، دو سوپ، دسر، کمپوت، ساندویچ ها. در برداشت نان، در مغازه های گوشت و ماهی ایستاده بود. سپس او به قنادی رسید، جایی که پس از تغییر برای نیمی از سال صابون از بیش از 50 مربع از 50 مربع هر روز. و سپس شروع به کمک به رئیس جمهور فرانسوی آندره مارتین کرد. از آنجا که من دو زبان، انگلیسی و فرانسوی را می شناسم، من دستور العمل هایم را به او ترجمه کردم، و من خودم به زبان تکنولوژیکی می روم.

سپس من به فروشگاه داغ تبدیل شدم، شروع به مطالعه ساختار آشپزخانه از داخل. او تحت رهبری Brigadier Vasily Sergeevich Seleznev کار می کرد - یکی از بهترین آشپز، که من تا به حال ملاقات کرده ام. او از طریق اشتباهات من به من آموخت. به هر حال، در اینجا، یک پسر 20 ساله، من برای اولین بار اولین چای خود را به عنوان آشپز گرفتم: 17 هزار روبل، 200 دلار و برخی از مارک ها. و حقوق و دستمزد حدود 25 هزار روبل بود. جدا کردن پیشخدمت ها در سالن دریافت شد و سپس صادقانه با آشپزخانه تقسیم شده است. سپس فکر کردم که کوش را انداخت.

من باید بگویم، این کار خیلی من را از دست داد، زیرا قبل از آن من در پول والدین من زندگی کردم و در مورد هر چیزی نگران نباشم. و در اینجا من توسط انضباط، سلسله مراتب خرد شدم. من نمی توانستم امتناع کنم چون من علاقه مند بودم. خنده زیادی وجود داشت و درد زیادی داشت.

سپس من به آشپزخانه از Taillevent رستوران پاریس رسیدم، که در آن زمان دو ستاره "میشلین" بود. در آنجا من ابتدا دیدم که چگونه با ماهی کار می کرد: به سرعت و ظریف، به طور مداوم از طریق آب یا از طریق یخ، در حالی که دمای 3-4 درجه را حفظ می کنید. من فکر کردم که قبلا همه چیز را می دانم، اما آنجا نبود. از من خواسته شد برنج را طبخ کنم من ضریب آب را بر توده بدن خشک محاسبه نکردم و همه چیز را خراب کردم. بنابراین من برنج گران ترین در جهان را دیدم - Akito Komachi. من مجبور شدم برای او پرداخت کنم، به طوری که تقریبا هیچ پولی وجود نداشت. من به سینک فرستاده شدم، جایی که من از هزار تا دو هزار صفحات در روز صابون کردم. سپس، همانطور که معلوم شد، یک چک بود: در کارگاه همسایه، یک ماشین ظرفشویی گنبدی وجود داشت. پیرمرد که در ماشین کار می کرد، کاملا می دانست که آشپزخانه مرتب شده است. او احساس کرد که او را پشت سر گذاشت و در چه نقاط هر یک از سرآشپزها.

تیم آشپزخانه اصلی بین المللی بود، زیرا آنجا آمده است. و چنین رقابت وحشی، مانند آنجا، من هیچ جای دیگری را دیده ام. هر روز او مانند جنگ رفت. لازم بود که همیشه به عنوان توجه احتمالی باشد. خنده بر روی میز برای چند ثانیه برش می تواند به یک سطل پرواز، زیرا جدول باید تمیز باشد. چاقو را نمی توان فراتر از مرزهای محل خود قرار داد، زیرا فضای آشپز دیگری را نقض کرد. آنها روزانه، در طول ناهار مبارزه کردند، اما خدا مجبور به دیدن آشپز شد. و در شب آنها با هم فرار کردند و روز را فراموش کردند.

وقتی به مسکو برگشتم، تصمیم گرفتم یک هتل نکنم، بلکه به یک رستوران. به یاد داشته باشید، آمد و دیدم که چگونه کوک در پشت نشسته بود و هیچ کس پشت اجاق گاز به نظر نمی رسد. من برگشتم و رفتم و بنابراین آن را با ده ها رستوران بود. در Nikitskaya عاشق "Coffeeman" افتاد. وقتی شغلی داشت، متوجه شدم که من به خانه ام رسیدم. تحت رهبری آشپز دعوت شده Aaron Stott کار کرد. او یک درب جدید برای من باز کرد - Panazyia. و او به یک دوست واقعی تبدیل شد. سپس من با Glen Ballis در "شرق مایه تاسف کار کردم، سوآن سرآشپز در وانیلی در شتر بناممر بود. بعدها کافه تخت، کاخ رودخانه، La Ferme، رستوران ها Rostov، Siberia Moscow، سنت پترزبورگ "بلوک" و "Beluga" در بومی "ملی" بود.

اما شغلی در رستوران های بزرگ اتفاق نمی افتد، غیر واقعی است. فردی که می خواهد ایجاد کند نمی تواند تحت کسی کار کند. اول، بله، اما پس از آن - نه. من پدیوم را به کارگاه کوچکم ترک کردم، جایی که او بی سر و صدا به سمت جنوب، برش و من آنچه را که می خواهم انجام دهم. و من در مورد رتبه بندی و نظرات این پدیوم اهمیتی نمی دهم. از آنجا که من خودم شرایط را دیکته می کنم، چه چیزی برای استفاده از گوجه فرنگی استفاده می کنم، که حاشیه ای برای نصب نحوه ریسک است. من مخاطبان را احساس می کنم، با او ارتباط برقرار می کنم، از ابزارهایی که در سر من هستند، در جیب شما استفاده می کنم.

شما می خواهید چیزی را عوض کنید، با خودتان شروع کنید - بنابراین والدین از دوران کودکی به من گفته اند. به منظور تغییر چیزی در خود، من 15 سال نیاز داشتم، و من هنوز خودم را از داخل خودم می شکنم. بهتر کوچک و خودشان، به جای صابون و هیچ چیز. برای من، بازار توده مهم نیست، کسب و کار، امپراتوری و یا تازه واردان و یا Rappoport در مورد من فکر می کنم. برای من مهم است که یک مکان خاصی ایجاد کنم. در حال حاضر سه مکان وجود دارد. و مشکلی که من با آن مواجه شدم، میزان رشد و توسعه نیست، بلکه مشکلات استاندارد کیفیتی است که من نیاز به دادن روزانه به مردم، بدون افزایش برچسب قیمت.

کار در کافه خود را به من آموخت تا احساسات را مهار کند، من هرگز نمی دانستم که قبلا. من آموختم که برنامه های من را برای یک روز یا یک سال پیش از آن آماده کنم، اما پنج سال پیش. مهمترین چیز برای من این است که چهره انسان را از دست ندهید. برای همیشه در این کسب و کار و کار با مردم، من بدتر از خوب است. حسادت و خشم و مراقبت و فریب، و ناسازگاری است. به منظور از دست دادن این همه، شما باید صادقانه، مستقیم، سریع و صحیح باشید. من بهتر است صادقانه بگویم همه چیز به یک مرد در چشم من، به عنوان من در زمان من گفته شد، و یا من فرصت دوم را ارائه می دهم.

من هنوز حق نداشتن به افرادی که وجود دارد، به همان اندازه که به درستی، به همان اندازه اشتباه نبودم. من چنین موقعیتی را که 32 ساله بودم، گرفتم، و من خودم هنوز متوجه نشده بودم که چگونه جهان تنظیم شده بود. بنابراین، من گوش خواهم داد، نگاه خواهم کرد و من به روش خودم انجام خواهم داد. من کسی را پیدا خواهم کرد که از آن قدردانی می کند و توجه بیشتری به او می دهد. و بقیه توصیه می کنند به دوستان من به رستوران های دیگر بروید. به طوری که فرد مقایسه و بازگشت به من. بنابراین امروز یک کسب و کار جایگزین در ارائه من، نه تنها یک رستوران صرفا ساخته شده است. این به این معنی است که من به شما فرصتی برای شرکت در این روند می دهم. مشارکت مهمترین چیز است. و من هنوز نیاز به به یاد داشته باشید پنج N: هیچ کس هرگز نباید چیزی. مهمان نوازی، ارتباطات، احترام وجود دارد ... همه اینها باید به یاد داشته باشند.

برای هر روز کار خود، من از ابتدا می روم. و من به تیمم توضیح می دهم: بچه ها، این یک کار دشوار و کار سختی است و به این دلیل است که هر روز شما از زمان خراش همان کار را انجام می دهید. هنگامی که از ابتدا شروع می کنید - همه چیز به نظر می رسد. به محض اینکه شما شروع به فکر کردن که شما در حال رشد هستید - شما شروع به شک و تردید و از بین بردن خود را از داخل. چرا آشپزخانه را انتخاب کردم؟ از آنجا که این یک جهان است که نمی تواند قدردانی، اندازه گیری، لمس شود. فقط طعم و گسترش! فقط به سمت ناشناخته حرکت می کند می تواند چیزی جدید را به ارمغان بیاورد.

تبدیل شدن به یک قهرمان از عنوان "چرا شما باید من را می دانم" با ارسال یک نامه با داستان من در [email protected]

عکس: از آرشیو شخصی Evgeny Meshcheryakova

ادامه مطلب