"من یک کودک بد مادر هستم": تاریخ یک مادر مادر

Anonim

افرادی که به حوادث در مورد پسر دوستداران می گویند، معمولا در مورد آنچه که دوست دارید چنین کودک را بالا ببرید، فکر نکنید.

چگونه پس - به طور مداوم در نگهبان، او را هر دومین زندگی خود را دنبال کنید، می ترسید که آرام باشید و چشمانتان را بپوشانید؟ میدانم. من مادر مادر هستم فرزند من تجسم شخصیت معروف جوک ها، جوانتر از "کودک سخت"، کوین از "یک خانه" است. فقط آنها همه داستانی هستند، و ساشا من واقعی است.

از یک فرشته به مجازات

همچنین بخوانید: اسباب بازی مورد علاقه کودک، که خطرناک است از دست دادن: داستان یک مامان

در ابتدا، هیچ چیز پیش بینی کرد که چنین کودک با ما رشد کند. از بیمارستان زایمان، من یک خرده نان را به ارمغان آوردم، که به سرعت گونه های خود را افزایش داد و پای خود را گرفت و دست ها را گرفت. تمام خانواده و دوستان در حال مرگ بودند - کودک به نظر می رسید که او از صفحات مجله رفته بود. اگر من از یک کوکتل هورمونی بال نداشتم، به یاد داشته باشید که سینمای جهانی بلافاصله به ما هشدار داد: بیشتر کودک به نظر می رسد یک فرشته، سرگرم کننده تر با او زندگی خواهد کرد.

ساشا Hypervillery را افزایش داد. او در 5 ماه خزنده شد و به 8 رفت. در اینجا من از آن زمان صلح را ندیده ام. زمان کمی بیشتر گذشت - و دهانش بسته شد. پسر تمام وقت چیزی فکر نکرده است.

در ابتدا، ما به طور خاص به آنتیکهای Hooligan خود توجه نکردیم - رشد می کنیم. اما در مرحله خزنده، همه چیز را در خانه تبدیل کرد. وقتی رفتم، به سرعت متوجه شدم که مکان های غیر قابل دسترس وجود ندارد. برای رسیدن به سختی وجود دارد. اما کودک روی حیله و تزویر قادر به حل چنین مشکلات خنده دار در ثانیه است. جالب نبود که در سایت نشسته بود، به اسباب بازی هایش علاقمند نبود. این کودک به طور انحصاری با در حال اجرا حرکت کرد، به صورت دوره ای به دیوارها سقوط کرد، ریشه دار ریشه دار و فرار کرد. در صبح، به عنوان یک تمرین آسان، ممکن بود کل اتاق را عوض کنید و گیاهان داخل سالن را از گلدان ها بیرون بیاورید.

با این حال، این گل بود. توت ها به طور همزمان با اجتماعی شدن آمدند.

چگونه ما تماس را متوقف کردیم

هنگامی که ما به دیدار رسیدیم و در حالی که من یک صابون دستی داشتم، ساشا محتویات فروشگاه یک گربه خرید را در یک جعبه کلاهبرداری، طراحی شده برای چیزهایی که یک کودک یک ماهه طراحی شده بود، ریخت.

من تعجب می کنم: 3 مشاوره از روانشناس، چگونگی مدیریت توجه یک کودک کوچک

در آپارتمان دوستان، او یک کیت کمک های اولیه پنهان را از بین برد و بطری Greenk را بر روی خود، سگ نژاد قورباغه و فرش برف سفید در یک اتاق نشیمن تازه پوشیده شده ریخت.

یک بار بر روی یک خانه، او به توالت می خواست و به جای اینکه به من بگوید، آهن را در اتاق خواب اصلی پیدا کرد و در آنجا نوشت. در مخزن که در آن آب برای خوردن ریخته می شود. این حتی از دستان خود رفته است، اما دوست دختر من تصمیم گرفت که دستمال مرطوب کتانی را برای میز جشن بکشد. بوی مقاوم آمونیاک در اطراف اتاق ریخت.

- این چیست؟ - میزبان شگفت زده شد

- و این من هستم! - گاندو ساشا گفت.

بیشتر ما آنجا نبودم

صاحبان دیگر نیز دارای یک سگ تحت توزیع بودند. پسر ما توسط کودکان استاد ارتقا یافته است، و همه آنها با هم، بسیار دوستانه حیوان را در نشانگرهای قابل انعطاف رنگ کرده اند. این یک نمونه زنده از هنر آوانگارد معلوم شد. صاحبان فقط به دلایلی خوشحال نبودند.

کسی از نویسندگان مدرن شوخی کرد که فرزندش به استخر با توپ در IKEA نوشت. بنابراین ساشا، هیچ چیز در مورد چنین ایده زرق و برق دار، دانستن نیست، خوشبختانه آن را تجسم می کند. حقیقت در فروشگاه نیست، بلکه در مجتمع سرگرمی کودکان در طول جشن تولد پسر دوستان است. در این استخر با توپ در آن لحظه، ده کودک نشسته بودند.

من می خواستم از طریق زمین سقوط کنم

اما هنگامی که او به انیماتور به تعطیلات دیگر نگاه کرد، بدتر بود و با صدای بلند همه چیز را دیده بود. این مثل این بود:

- مامان، چرا عمه بدون شورت؟ او پولی ندارد؟ بیایید پول خود را بر روی شورت بدهیم! یا به او بدهید، خیلی زیاد است!

من سعی کردم از طریق زمین سقوط کنم، اما کار نکردم. احساسات من به طور کامل بازیگر را تقسیم کرد که بدون لباس به تعطیلات رفت.

دفعه بعد Sasha Tikhonechko تمام هدایای یک دختر کوچک تولد را باز کرد و در برخی از آنها خانه ها را از گلدان ها ریختند.

- هدایا برای دریافت هدایا لذت بخش تر است، "او در پاسخ به سوالات من توضیح داد.

برای تولد کودکان، ما همچنین خواستار دعوت از ما شد.

غرور و شرم مهد کودک

همچنین ببینید: "ما آب و هوا خواهیم داشت! آیا می توانم بخورم، و شما به نوعی خودتان هستید؟ " - چگونه مامان می خواست یکی، و دو

"شما می بینید،" معلم دیپلماتیک را به من توضیح داد. - ساشا پسر بسیار هوشمند است. او تا حد زیادی از کودکان دیگر پیش می رود. اما، به نظر می رسد که آن را نرم تر، ایده های خود را ... ما هرگز نمی دانیم که او به ذهن او می آید. فقط او نشسته و در آلبوم نقاشی کرد و بعد از یک ثانیه دیوار را رنگ کرد. و با مادربزرگ خود، متخصص زنان و زایمان صحبت کنید. اجازه دهید کوچکتر به نوه در مورد کار خود بگویید. و سپس او پیشنهاد کرد که "زایمان" را بازی کند و تمام جزئیات این روند را به آنها گفت. والدین دیگر بسیار ناراضی بودند.

من معمولا از مهد کودک می روم و فرزندم را با دست نگه می دارم. در غیر این صورت، او به گودال می رود یا به سرعت سنگ را به نزدیکترین ماشین پرتاب می کند. من اطمینان می دهم که چگونه روز گذشت، من از آنچه که او در گروهی که از آنها گرفته شده است، از آنچه که از آنها گرفته شده است، هدایت می کند. ساشا توضیح می دهد که او خودش نمی داند چه فکر می کند به او می آید. اما زمانی که او می آید، او به مدت طولانی فکر نمی کند. بلافاصله مضطرب

پس از ناهار بخوابید، خسته کننده است، بنابراین او از الفبای روی دیوار پیش از یک PANSK ستایش می کند. غذا در مهد کودک خوشمزه نیست، اما جالب است که آن را بازی کنید. و پرتاب در همسایگان - همچنین سرگرم کننده است.

در حالی که پیاده روی ساشا نیز خود به خود تصمیم گرفت، جایگاه زیر حصار را رها کنید. هر روز یک هفته تمام می شود و حتی فرار را انجام می دهد، اگر نه هوشیار گذر، که متوجه نشود و به نگهبان در بیماری باغ گفت.

اما نقاشی های ساشا همیشه بهترین را تشخیص می دهند. این تمام وظایف را برآورده می کند. در مورد مات ها و آواز خواندن، و رقص، و خواندن اشعار.

"گاهی اوقات می خواهم شما آن را به باغ دیگری انتقال دهید،" معلم به نحوی اعتراف کرد، به من یک کودک داد. - اما او خیلی مهربان و با استعداد است. چنین کودکان سال ها پس از انتشار را به یاد می آورند.

ساشا - تهدید به اموال

در طول سالهای اول زندگی خود، ساشا در خانه همه چیز را شکست داد تا امکان پذیر باشد. اعصاب من به ویژه مجروح شده بود.

- لازم است، چه کودک سنگین! - هر دو مادربزرگ را نظر داد. - هیچکدام از ما این نبود!

آنها واقعا نمی خواستند او را بگیرند تا از او بازدید کنند. من چند بار سعی کردم، اما پرونده با داروهای ضد افسردگی و تعمیر به پایان رسید. از آن به بعد، ما تصمیم گرفتیم که آنها را در فاصله ای دوست داشته باشند.

برای چند روز تولد، پسرش فقط یک دسته از اسباب بازی ها را به او داد. همه آنها به مدت کوتاهی به کوچکترین دنده ها تقسیم شدند که مهمانان در میز نشسته بودند. هر کس به نحوی ناراحت شد، و من صمیمانه شادی کردم. کودک تقریبا نیم ساعت مشغول بود و هر کس می تواند بخورد. حتی من! تعطیلات کامل معلوم شد

با ساشا، مواد غذایی و بهداشت خود را غیر ممکن است. من، حتی از روح، معمولا کار می کنم و از او خواست تا صدای من را بدهد. و چای داغ برای مدت طولانی مدت پیش نوشید. اگر نوشیدنی ها، پس فقط خنک شود - هرگز نمی دانید زمانی که کسی آنها را از میز جدا می کند.

یک بار، هنگامی که پسر هنوز کوچک بود، من ناراحتی را برای دعوت از یک دوست دختر داشتم. در حالی که من او را ملاقات کردم، او از یک گلدان چینی نادر به عنوان یک گلدان استفاده کرد، که من از مادربزرگم گرفته ام و برای موارد خاص نگهداری می کنم. احتمالا ساشا تصمیم گرفت که ساعت ستاره ای بود.

پسر شما کاملا سالم است

"کودک بیش از حد" در مورد پسر ما همه آشنا صحبت می کند.

- شاید این واقعا چیزی اشتباه با اوست؟ - فکر کردم

و ساشا به پزشکان منجر شد. و سپس به روانشناسان. و سپس به همه انواع روانپزشکان. معلوم شد که از نقطه نظر پزشکی پسر ما کاملا سالم است. روانشناسان نیز انحراف پیدا نکردند. اما بیهوده شروع به توصیه به توصیه شن و ماسه، درمان هنر، طلسم ... ما در همه جا رفتیم، من بچه را در همه جا دوست داشتم. او احساس آرامش نکرد.

- فقط او به شدت به ارمغان آورده است، "کسی از نمایندگان خانواده خانواده" یک "تشخیص" را انجام داده است.

من کاملا ناراحت شدم من همه چیز را برای توضیح به ساشا انجام دادم، زیرا شما باید رفتار کنید. اگر او حدود یک دقیقه فکر می کند، او حتی به شدت رفتار می کند. مشکل این است که او ایده های خود را به ندرت می کند. اما فورا به طور فزاینده

هنگامی که من او را کتاب از Astrid Lindgren در مورد همان پسر بدبخت امیل از روستای Lenneberg خوانده ام. هنگامی که او چیزی کار کرد، او به چوب چوب فرستاده شد و آنجا مردان خنده دار را از درخت بریده بود. تصمیم گرفتم تجربه کنم من شروع به ساخت ساشا برای نقاشی پس از هر Skoda.

پوشه ها با نقاشی ها در نیم سال خانه ما را سیل کردند. من شروع به عکس های شاهکارها کردم و کتاب های عکس را با آنها ساختم. یک سال بعد، آنها چندین قفسه مشغول بودند. و ساشا بدون امتحان به مدرسه هنر منتقل شد. در گروه، او تنها پیش دبستانی بود.

برای همه یک کودک وحشتناک، و برای من - فردی که زندگی من را تغییر داده است

گاهی اوقات من از این واقعیت که پسر من است بسیار رنج می برم. او خوشحال نیست که بازدید شود و در زمین بازی. و مادربزرگان سعی می کنند دور بمانند و تنها تنبل هیچ گونه تشخیص جدی پیشنهاد نکرد. برای همه، او یک مشکل است. و ما پدر و مادر مایه تاسف از این مشکل بسیار است.

فقط من از زندگی بدون فرزندم فکر نمی کنم. این چیزی است که آن چیزی است. ساشا یک قاطع، جسور، هوشمند و هدفمند است. برای او هیچ چیز غیرممکن نیست. او هر دومین زندگی خود را انجام می دهد. پدر و مادر آرام و بی نظیر نمی توانستند این پسر را دریافت کنند. اما در اینجا کل ماست.

بنابراین، هنگامی که کسی تشخیص پسرم را در حال حرکت می گذارد، شرم آور است. او در خانواده ما متولد شد، و او کاملا به او متناسب است.

ادامه مطلب