مارس - LIAS.

Anonim
مارس - LIAS. 6949_1

گاهی اوقات یک روز طولانی تر از یک سال، زمان دروغ است، و به نظر می رسد که تمام جنگ ها از دست رفته ...

مارس - دروغگو این نشان می دهد آنچه در تابستان وفادار بود، و در واقع مخفیانه نابغه زمستان را تکان داد. ابرها در حال حاضر تابستان، خالی، اما به طور ناگهانی آن را سرد بود، آنها ضخیم، و باران های عجیب و غریب بود - از آسمان، در یک آب خود را با اعتماد به نفس برفی بود. باران تمام روز را ادامه داد تا زمانی که نقاط طلا در نهایت منجر شود.

با این حال، صبح روز بعد، بابونه افزایش یافت و رادارهای سفید و زرد خود را به خورشید تبدیل کرد، گل رز برداشت شد، و شاهد سیاه و سفید به نوعی لذت هنری مطرح شد. بیش از گل های معطر از زنبورهای پخته شده آلیچی، جوجه های مرغ دود شده ابدی، آقای آتاناسیوس از هدر برای پیاده روی بیرون آمد.

هفته گذشته گوشت، تمام کوه های پخته شده کوه ما در زغال سنگ بود. براساس سنت، این در روز پنج شنبه انجام می شود، به نام Cycopempti، - به افتخار "چرخه"، چربی های چربی از بریده بریده از بره پخته شده، که تغذیه شده بود، افزایش می یابد، و اکنون می تواند خدایان وحشی را بخورد. "داماد در آن زمان باران، و شراب به خصوص نرم است."

آقای جیسون PEK گوشت نه تنها در روز پنج شنبه بلکه علاوه بر روز شنبه نیز است.

- جیسون، آیا شما گوشت سرخ کرده اید؟ - آقای آتاناسیوس شگفت زده شد.

- نه! - پاسخ جیسون

- چه کار می کنی؟

- من رانندگی ارواح بد!

***

Agora پر از لذت های ارزان است. شراب های ستاره دار، زیتون دور، زیتون طولانی هستند. کشمش برای غذا و شراب. برخی از تحولات افسانه ای رخ داده است: تربچه به اندازه سیب رسید و برعکس، برعکس، با گلبرگولد تبدیل شد. حلوا از گونه های مختلف - شکلات، وانیل، شکلات وانیل، بادام، با برش های نارنجی زواکتی وجود داشت.

"چرا شما دیروز من را ندیده اید، ماریو؟" - خانم Andrompache، دختر دوستانه مورد سوال قرار گرفته است. - من منتظر تمام شب هستم!

Maryo Timidly پاسخ داد:

- و اگر می گویم که من فراموش کرده ام؟

- سپس OK، - Andromach بلافاصله سلاح را برداشت. - این بلافاصله می گوید!

***

خانم اوستافیا خانم وشو همسرش، فروشنده لباس کاستا را ستود. خود Kostas، فروشنده شیک ترین Agora، ایستاده در نزدیکی، به خوبی شانه، به یک پیراهن مد روز شکست خورده، و با دقت گوش دادن. او همچنین به دقت گوش دادن به گفتگو از یک دوست از پراسله های کاستاس، یک سالم طولانی با چنین چهره تاریک، به عنوان اگر او رنگ قهوه ای تیره را مالش داد.

- کدام کاستاس یک شخص فوق العاده است! - OvePhia تحسین شد. - نادر!

"خوب،" واسو موافقت کرد.

Pericles خشمگین شده و به طور صریح گفته می شود.

کلمه کاستاس را انجام داد:

- در واقع، من ... من هرگز مشتریان خود را به عنوان یک مشتری درک نمی کنم ... آنها همه مردم بومی هستند!

"خوب،" واسو او را قطع کرد، اما یک نقص وجود دارد. " او سیگار می کشد و سیگار را پنهان می کند.

"اما ..." Eustafia دست خود را گسترش داد.

- پس از حمله قلبی سوم! - واسو صدای بلند شد

Eustafia دست خود را به قلب فشار داد.

"من چیزی را پنهان نمی کنم،" Kostas انباشته شده است.

- قایم نشو؟ خوب، کیسه خود را تکان دهید! - فریاد زد، تحریک کننده، واسو.

- یک کیسه، و کلاچ نیست! - درخشان در پاسخ به Kostas.

او پرونده را برای نقاط باز کرد، نشان داد - "خالی"، به طور متناوب چندین شاخه از "کلاچ" خود را باز کرد: خالی، خالی، خالی. واسو او را با سارکاسم نگاه کرد.

- خالی؟ و اون چیه؟ - او دو سیگار را از یک جیب نامرئی به دست آورد.

- و این ... اینجا بود.

- قبل از همسرتان می ترسید؟ - به گفتگو پیوست

- آه، شما، چتر دریایی ... چرا شما پیوستن؟ عجیب و غریب چیست؟

- به این واقعیت که، به عنوان مثال، من - pericles نشان داد در پستان گسترده من، - هیچ انفارکتوس وجود ندارد!

"البته،" کوتاس او را متهم کرد. - از آنجا که شما، Pericles، - تنبل! و حمله قلبی مدال یک کارگر است!

"خوب، بله، بله، بله ... و اغلب - پس از مرگ،" واسو اضافه کرد، و بلافاصله به اندازه کافی بلند شد.

***

منلی در تصویب رسول ایستاد و سعی کرد قیمت سیب زمینی را بیابد. رسول پاسخ نداد

- شما متوجه نمی شوید! - توسط منلی مجازات شد.

"چه اتفاقی می افتد، چه اتفاقی افتاده است، رسول بیدار شد. - من فقط ... در جهان او بودم. حالا من کاملا در شما هستم

***

Nectarius توت فرنگی از Elida و Latuk فروخته می شود، در کل Agora فریاد زد:

- خواهش میکنم! خواهش میکنم! خرید latuke! RELOSS از گوشت! انواع توت فرنگی "دکتر" از پایتخت توت فرنگی جهان! جایی وجود ندارد توت فرنگی، به جز در ELIDE!

- چگونگی هر جایی که توت فرنگی وجود ندارد، Stavros Zakumakis اعتراض کرد. - درباره Ahey چیست؟ Ahasey توت فرنگی؟

"خوب ..." به هر حال، نکتریان خجالت نمی کشند. - اما Elida میهن توت فرنگی است. توت فرنگی و بازی های المپیک!

"به هر حال، در مورد گوشت، گفتگو Yakumakis، که می خواست به خراش زبان. - من داستان را به شما می گویم در Cycopmpt، به نام روستای خود، برادر. او می گوید - وضعیت را تصور کنید. فقط ذغال سنگ آمد، گوشت آماده است، تماس با آشنا و گزارش که Fotius درگذشت، دوست من از دوران کودکی. Fotis تاسف است، اما ... و گوشت تاسف است. چه باید بکنید؟ من از شورای می خواهم

Stavros برای اولین بار متوقف شد پرستار پرسید:

- و چه توصیه ای به او داد؟

- من گفتم - گوشت جار! بلوک در آتش! اگر Fotius زنده بود، او نیز می خواند.

بدیهی است، Stavros با گستردگی دیدگاه هایش خوشحال بود.

"روشن"، نکتاريوم آهی کشید. - گوشت چطور بود؟ دریاچه ها؟

Stavros به او شگفت زده شد، آنها می گویند، عرض جغرافیایی، اما نه به همان اندازه.

- چی هستی من نمی پرسم - او مانند عزاداری بود.

***

یونان یونان، تونیا، در پاهای بلند، به نام یک پشه، به عنوان یک پشه، پرسید:

- چرا شما یک توت فرنگی در اینجا دارید، - دختر پاهای خود را گسترده می کند تا نشان دهد، چه اتفاقی افتاده است، و پدربزرگ من مثل این است: دختر انگشتان بزرگ و شاخص را نقل مکان کرد، بین آنها یک فاصله بسیار کوچک را ترک کرد. - راز خود را باز کنید

- HMM! - شبکه به شدت ترسناک، با لوب های عتیقه و با صدای بلند و با صدای بلند و با صدای بلند، به عنوان اگر قصد دارد یک بیانیه:

- توت فرنگی من ... او به طور همزمان فولاد و شیرین است! در دهان، لذت، در روح ارواح ... با این حال، به اندازه کافی! به اندازه کافی برای توصیف راز من این است که من به توت فرنگی من افتخار می کنم!

- در باره! - شگفت زده شده توسط چنین دانش غیر منتظره چگونه دختر Komar. - افتخار کنید؟

- بله، من افتخار می کنم، - گفت: شبکه و اضافه شده به نیمی از زیر:

- من به تمام انواع توت ها افتخار می کنم، اما من فقط برای فروش بزرگ را انتخاب می کنم ...

***

Prokokiy شراب را به عینک ریخت. فوم خشک، در تقلید شامپاین، ایجاد خلق و خوی مناسب. Prokoki نوشیدنی و آتش گرفت، مثل اینکه او بلعیده بود، اما مایع آتش.

- Pey، - بخش بعدی Manolhis را از دست داد.

"شاید، آن را رد خواهد کرد،" منولیس حاضر نشد. - من قبلا دو عینک نوشیدم

"هیچ چیز، نوشیدنی"، Procopies سرش را تکان داد. - خدا دوست دارد عجیب و غریب است.

***

درختان در امتداد جاده ها، چمن - چشم انداز Sglitte، شاش با شیر، عسل و شراب، اما در یک مکان، جایی که دانه ها رشد می کنند و برخی از گل های زرد بلند، به دلایلی آن را بوی آن مانند یک منطقه Pskov، است، سخت، مرطوب بسیار سبز است. من خودم گرفتم که من یک مسیر را ساختم تا از این مکان عبور کنم، حتی اگر ناراحت کننده باشد.

***

Prokokiy رهبری یک تجارت فعال: به طور موقت خانم Aspatia، که پر از ماهی مرکب پر از سرخ شده است، به صورت دوره ای پریشانی، به طور دوره ای پریدن، به نظر می رسد بر روی پدربزرگ، یعنی یک مسیر باریک بین شمارنده و فریاد می زند:

- اکنون خرید کن، هرگز پرداخت کن!

با تعجب من، اثبات قرار دادن Burlesk مکث بود. من جلوی من را با کف دستم گذاشتم، سپس آن را به سمت راست به کتاب تبدیل کردم، اشاره کرد که در آن من پارک بودم.

- کجا بودی؟ - از uglyznno پرسید: - کم پیدایید!

"پس از همه، من یک هفته پیش دیدم،" من شروع به توجیه کردم، اما اثبات با یک نگاه شگفت انگیز قطع شد "من به معنای آن بود." "نگاه کنید،" اثبات نشان داد که یک پیرمرد از بین رفته در یک جلیقه روشن، شلوار های بزرگ، با Lys گوشتخوار نشان داده شده است. - او از من خواسته بود تا او را به یک زن معرفی کند تا ماساژ داشته باشد! تصور کن؟

- و شما؟

- پیشنهاد یک یا دو. دمپایی و او رد کرد!

- بله جانم؟ - من اثبات اثبات کردم.

- دقیقا! به او بیست ساله بدهید! جهان دیوانه شده است! بیست ساله! - اثبات Baured - Sorokheletnaya به او مناسب نیست.

"بهتر است برای ثروت،" متوجه شدم.

Prokokui به اطراف نگاه کرد، من قبلا به ترک رفتم، اما من را برای آرنج گرفتم. من در چهره من با نگاهی به پورتیه نگاه کردم - مست و روشنگری.

- صبر کن. و با چه چیزی؟

- چه اتفاقی افتاد؟

- تو غمگین هستی بحث نکن! شما متاسف هستید من می بینم - شما از نظر روانشناختی افسرده هستید. به من بگو.

- خب، خوب، من برای مدت طولانی در خانه نیستم، من خویشاوندان و دوستانم را دیده ام ...

- کافی! - من را متوقف کرد - من فهمیدم: شما ریشه خود را ندارید چه کار میکنی؟ بالا! همه چیز دگرگون خواهد شد. همه چیز خوب خواهد بود! مطمئنا!

- مطمئنا؟ - من با یک لبخند پرسیدم "من به روح مادرم قسم می خورم،" Prokopii به طور جدی جواب داد. - ادامه مبارزه

گاهی اوقات یک روز طولانی تر از یک سال، زمان دروغ است، و به نظر می رسد که تمام جنگ ها بازی می کنند، اما به اندازه کافی عجیب و غریب، زندگی همچنان به آموزش نظامی نظامی ادامه می دهد.

ادامه مطلب