PENAGIRIC AGOR.

Anonim
PENAGIRIC AGOR. 6424_1

- من یک مرد کوچک هستم، اما من یک زندگی بزرگ زندگی می کنم ...

آقای ادونیس از خانه برعکس، با ما محله را در کوه تقسیم می کنیم، حصار زندگی را بریزید: اولندرا، درختچه های قیمتی، بوش های صورتی قدرتمند. شاخه ها به سمت راست بر روی جاده رها شدند، به این ترتیب، به این ترتیب، به این ترتیب، به نوبه خود دشوار است. علاوه بر این، او خیلی دور رفت، که در عین حال یک درخت مهربان وحشی وحشی، پدربزرگ مخفی را دوست داشت.

"من به او گفتم:" پدربزرگ خشمگین شد. - من به او گفتم: "آدونیس! چرا شاخه ها را پرتاب کردید؟ آنها با گذرگاه مواجه می شوند. آنها از انجام نوبت چپ جلوگیری می کنند "!

- او چی هست؟

- به طرز محسوسی به عنوان Sophist پاسخ داد: "شما هرگز در آنجا سوار نمی شوید، Panayotis! شما همیشه به سمت راست بروید. " نه، اگر او دوباره اجازه دهد، من شکست خواهم داد! من شکستن و نمی دانم آنچه را که من با او انجام خواهم داد!

پدربزرگ به ندرت اجازه می دهد تا خود را عصبانی، به طوری که زمانی که در چند روز من شنیدم سر و صدا از زنجبیل در خانه مخالف، قلب من مسدود شد. من از آقای آدونیس ترسیدم - چیزی از او پدربزرگ برادر را می سازد؟ به نظر می رسد در پنجره: پدربزرگ در ژاکت کار و کلاه از رنگ خاکی، نگه داشتن اره برقی خود را در دست خود را، به شدت و به خواب رفتن در آقای ادونیس. من درب را باز کردم، و من با یک تصویر چشمگیر از قتل عام یونان افتتاح شد: پدربزرگ به شدت بدون هیچ گونه متضاد، اره همراه با آدونیس شاخ و برگ بدون تردید او است.

***

روز دیگر، گل های سفید برف شکوفه، من نام ها را نمی دانم، شبیه به کسانی که خواهر من به عنوان یک کودک بازی "شیر". زنبورها بر آنها چرخند - هر کدام بر روی گل خود آویزان شدند و پرواز نکردند، مثل اینکه به طناب گره خورده بود. سنبلچه ها بر روی مراتع ماراتن پاشیدند. باد مارس تبدیل شد تا شفاف تر و دور از ماه فوریه باشد، او آفتاب بیشتری را به هم متصل کرد، سایه های رو به رشد را دو برابر کرد، کماندار من را متقاعد کرد که یکی دیگر از تکنیک های پزشکی را متقاعد کند.

***

Prokoki احاطه شده توسط دوستان و مشتریان به طور فعال آماده آماده سازی برای پست بزرگ.

- Triodes خوب! - کلاه گیس گریه کرد. - یک پست خوب داشته باشید! خرید Anchovy!

- تازه anchovus؟ - خانم مارتا را روشن کرد.

- امروز من در هفت صبح گرفتم!

Pavlos و Lydia، همسران، نیم قرن که با هم زندگی می کردند، شبیه به یکدیگر بودند، به عنوان PAPAGEN و PAPAGEN: حتی چروک ها همان مسیرها را گذاشته اند. با این حال، هنگامی که Procopies از چند تا پیچ ها پرسید، پالوس گریه کرد: "دو کیلوگرم"، و لیدیا - "Polkulo".

اثبات شگفت زده شد:

- خدای من! به نظر می رسد که شما کاملا متفاوت هستید!

***

آقای آتاناسیوس به پالایشگاه تبدیل شد. " - به یاد داشته باشید، من به شما گفتم که برادرزاده من یک دختر متولد شده است؟ و من هنوز برای چیزی اشتباه گرفته ام و این پسر؟

"من به یاد می آورم، منولیس به طور غیرمستقیم اخراج شد، کلم بروکلی آب را با قطرات از بطری آبیاری کرد.

- بنابراین، منول. این دختر هنوز هم تبدیل به یک پسر نیست!

***

شبکه از PHI از دو نوع به ارمغان آورد.

- چه متفاوت است؟ او از او پرسید آقای دیونیسیوس، لیسانس، که باید تمام تکالیف را انجام دهد.

- این زرد است - فقط برای یک ظرف پخت، برادر! - همدردی به او تقلب کرد. - و از طرف دیگر شما می توانید هر کاری که می خواهید انجام دهید: در کوره، و ذغال سنگ، و بر روی پوره من. با این حال، من می توانم اشتباه - من پخت و پز نیستم!

***

- چی هست؟ - خانم Aspasia پرسید، با انگشت ضعیف به یک جنین سیتوس ناشناخته فروخته شد.

"ماندارین"، ارسطو پپاس شل کرد.

- اما چرا این ... خیلی عجیب است؟ عیسی با دقت پرسید.

- طبیعی! - خوشبختانه Peppas Parried. - فقط غیرقانونی

***

رسول یک خط را دریافت کرد. هیچ جایی از جایی که "Eccom of MI" مودبانه به "ECCOM" گفت، وجود ندارد، اما در همان زمان، پرداخت می شود. Andromaha و ماریو بسیار گیج شدند.

- شما می بینید که اتفاق می افتد! - آندروماها را محکوم کرد - آنها ما را نه تنها یونان گرفتند، بلکه به نوبه خود! رسول، چرا شما یک خارجی را صورتیدید؟

رسول لبخند زد

- آیا شما فکر می کنید این موضوع ملیت است؟ فقط او با من صحبت کرد!

***

Grigoris یک دسته از artichokes با شکوه فروخت.

او از اورانیا خواستار، Artichokes را بردارید.

اورانیا شک داشت.

- آیا خوشمزه هستید؟

- هنوز! شیرین خرگوش، حتی اگر شما آن را آماده، و همسایه خود را!

***

آقای آتاناسیوس اخبار را با Stavros Yakumakis مورد بحث قرار داد.

او از دست داد "یک واکسیناسیون را ساخت."

- ولی! بله بله. پس از همه، شما در حال حاضر هفتاد و پنج! - Podkall از Yakumakis خود، که خود را جوان، هر چند تنها شش ساله بود.

- اما پرستار نمی خواست من را واکسینه کنم! - بلافاصله Athanasius را واکنش نشان داد. - من مجبور شدم اسناد را نشان دهم من مطمئن بودم که من هفتاد بود!

***

Meneli خاکستری مو را انتخاب کرد ژاکت آقای کستاسا. آقای کستا او را الهام بخش بود، با چانه زنی طولانی پر شده بود:

- منلیا، فکر نمی کنم. من شما را چنین قیمت می کنم که ... شما می توانید این ژاکت را پرتاب کنید!

- ژاکت خوب، - Menneli خرد شده، به دنبال ژاکت دست خود را کشش.

- اما رنگ بیش از حد روشن است. نارنجی.

- ناز، خرید! در صورت بدبختی، شما به سرعت شما را پیدا خواهید کرد! - کشته شد

***

Prokopii گفت: "من یک مرد کوچک هستم، اما من یک زندگی بزرگ زندگی می کنم." - شاید عمر یک مرد کوچک دارای نقایص خود باشد، اما در ابتدا ما در وهله اول هستیم!

افلاطون نوشت که پس از تمام ماجراهای خود اودیسه، جاه طلبی را انتخاب کرد و روح را برای تجسم بعدی انتخاب کرد - نه قهرمان، نه برنده المپیک، بلکه یک مرد عادی - نصیل او را پیدا کرد، من در جایی در حیاط خلوت بودم، زیرا همه چیز بود غفلت.

Athens Geometer Medon بازار را در مرکز شهر ایدهآل قرار داد، که برنامه ریزی شده بود تا مطابق با هماهنگی جهانی طراحی شود. جایی که دیگر برای دیدن بازیگران صحنه های باستانی بدون تغییر، تجسم بهشت ​​کتابخانه، جایی که شما لذت خالص سکوت و امبوریایی از صداها را می شنوید، جایی که احساسات مهمی در آستانه کلمات، جایی که عصر طلایی منجمد شده است، منجمد می شود فرد معمولی هنوز ماندگار است و امور کوچک افراد ناشناس قدردانی می شود.

ادامه مطلب