"کارولینای من." کجا الهام بخشیدن به نویسنده؟

Anonim
توماس لارنس، "کارولینای لام" عکس: ru.wikipedia.org

چند روز بعد، نویسنده Nemchinova یک احساس فرار را ترک نکرد. همه چیز به همان اندازه که باید انجام شود: "روح از طریق موج لجکی شل شده بود، انگشتان از پرو، قلم به کاغذ پرسید، اما گذشت دقیقه و آیات (یا پروسس) به راحتی و عجله به جریان نرسید.

برخی از طرح ها، ضایعات، طرح ها و برخی عبارات، تصاویر و توطئه ها بسیار موفق بود، اما این همه این نبود. هیچ لادا، یک شروع معنوی تنها وجود نداشت. یک دسته از کاشی های روشن هنوز یک اجاق گاز نیست، و کلمات Flowery یک شعر نیستند.

"به زودی افسانه ای که بر روی آن تاثیر می گذارد، اما این زودتر انجام نمی شود،" Babkin مورد علاقه Proprocerb، ضرب المثل را به یاد می آورد و خشمگین شد. مادربزرگ یک روی حیله و تزویر بود - هر کار با دقت به دقت، به عنوان اگر Sang. همه سینیل، به قلب ریخته شده و تنها پس از آن تصمیم گرفتند انجام دهند. شاید، چون آنها چنین کیک خوشمزه و قمری را به دست آوردند (یکی به یک، به عنوان سربازان در رژه!)، مانند پتو و مانند آهنگ های ملایم - به نظر می رسید که روح به سمت دال آسمانی انجام شد و از آن بازگردانده شد درخشش کریستال

اما Nemchinova و پری داستان نمی خواست به زودی بگویید! مادربزرگ گفت: "لازم است تصویب شود، برای رسیدن به ابتدا، به طوری که این آهنگ شکل گرفته است،". و در واقع، "خدا" - برای چند روز به طرز شگفت انگیزی نشسته بود، به نظر می رسید، به نظر می رسد که او در داخل او گوش می دهد، سپس به شدت کشید و به آرامی تبدیل شد:

برف سفید، Be-Fauzy Snow-O-M Norn Mo-e-Tavern Tu Stitch رد شد ...

من صدای صمیمانه را به طوری که یک الگوی نامرئی در هوا پارچه، کل سهم در این آهنگ سرمایه گذاری کردم. و سپس به طور منظم گوشه ای از لب ها را فشرده و به شدت گفت:

- بنابراین شما باید هر کاری را انجام دهید تا زیبایی باشد. به طوری که قلب پرواز و خرد شده از موحد. و در غیر این صورت - چه نوع اسکید؟! فقط palish

آه، مادربزرگ، مادربزرگ! .. دور از شما نگاه کردی! بنابراین در حال حاضر از کتاب مقدس Nemchinovsky آزاد نیست. همانطور که سعی کرد، قلبش ساکت بود و چون همه چیز نوشته شده بود به عنوان یک خانه کارت فرو ریخت.

شکست، Nemchinov تصمیم به رفتن به طبیعت. چنین مهره هایی که او از زمان به زمان تنظیم شده بود و آنها را به دلایلی برای احمق بودن هوا نامید. به طور کلی، او گاهی اوقات دوست داشت با سخنان از کتاب مقدس، سپس از لاتین، سپس از کسی یا چیزی کوچکتر شود. او را به چشم خود و چشم های دیگران افزایش داد. اما این همان چیزی است که ممکن است از دست رفتن از سر و صدای شهر و Suctolok به او سودمند باشد.

تاریخ دوستانش از پاییز خالی بود: صاحبان تنها در ماه ژوئن به او منتقل شدند و قبل از آن تنها یک بار در ماه آنها بازدید کردند - همه چیز را به ترتیب بررسی کنید. Nemchinov خواستار اجازه زندگی در یک هفته، به سرعت یک کیسه کوچک را با غذا و لباس جمع آوری کرد و به جاده رفت.

آخرین روزهای زمستان بود، معمولا در لبه جنوبی خود چنین ناهموار بود. به عنوان یک واقعیت، یک زمستان بزرگ به مدت طولانی گذشت، و در حال حاضر یک انفجار وجود دارد - مبارزه ناامید کننده سرد با گرمای آینده. اما سرد به نظر می رسید - قبل از مرگ او، آنها نمی توانستند کاشته شوند، و او بر روی زمین خوابید، سپس باد شر، سپس گرد و غبار یخ زده - کوچکترین دانه از مه. این گرد و غبار با ید و سرگردان بوی - نزدیکی دریا تحت تاثیر قرار گرفته است. اما این او بود که شادی را تحریک کرد - از این رو، نه چندان دور از کوه ها، و دریا، پرتاب یک مه خاکستری، دوباره با تمام رنگ های رنگین کمان دوباره.

Dacha او را با روح غیر مسکونی پر کرد. اتاق خام خام بود و دیوارها با قالب پوشیده شده بودند. آن را با امواج سفید شلاق زده و شبیه به گل های عجیب و غریب بود. Nemchinov کوچکترین اتاق را انتخاب کرد، اجاق گاز الکتریکی را به آن زد و شروع به صبر کرد تا زمانی که مجذوب شود.

باغ خارج از پنجره نیز سرد و ناراحت کننده بود، اما بهار در همه جا حدس زد. او سایه azure را بر روی زمین انداخت، کمی شنیده شد که در حال گرفتن برف، در تنه های مرطوب و قهوه ای درختان، در چمن های سال گذشته سیاه و سفید بود. حتی چند گلابی که فراموش کرده اند که درخت را از بین ببرند، همچنین بر روی یک خورشید ترسو با دو طرف خشک و چروکیده مخلوط شده اند، مثل اینکه یکدیگر را در مقابل یکدیگر قرار دادند: "و ما هنوز هیچ چیز نداریم! شما نگاه می کنید، شاید دوباره با آب بخوابید! " پرندگان Chirikali. و اصلی ترین چیز - گل های صورتی سرد در حال حاضر با بادام پوشیده شده است! او اولین بار، در ماه فوریه، توپ بهار را باز کرد.

Nemchinov با لذت بردن از تیز، لعاب هوا و بلافاصله دست خود را به اجاق گاز. گرما توسط بدن ریخته شده و چیزی که به زیبایی متصل شده بود، به زیبایی متولد شده در این اتاق غرق شده با قالب پوشیده شده با قالب نیست. او احساس کرد که کار آسان خواهد بود - الهام بخش دوباره بر روی او رول شده است.

و ناگهان ... اوه! به عنوان راه زندگی خود را به این "ناگهان تبدیل شد! او صداهای خشن را شنید که از کلبه همسایه آمده است. در یک هوا Harborn Rarefied، آنها به ویژه به وضوح توزیع شده بودند، ظاهرا در تراس صحبت می کردند.

حدود دو زن یکی، قضاوت توسط صدای، مسن تر، خسته تر، دیگر جوان است و، به عنوان Necchinov فورا پیشنهاد، زیبا. فقط زنان زیبا و افتخار می توانند چنین عصبی، زنگ زده و از بین بروند. صدا توسط یک زنگ نقره پراکنده شد، سپس به عنوان شیشه فشرده شد.

صدای قدیمی تر بی رنگ بود، صلح دوست داشتنی، اما جامد:

- دختر، نه جوش! بیایید همه چیز را به آرامی بحث کنیم. چرا به Chernov رفتید؟ او بد بود؟ نقش شما هیچ کس را به هیچ کس نمی دهد، فقط پیشنهاد به فکر بیشتر، کار. در اینجا وحشتناک چیست؟

- مادر! - صدای جوان روبان اسکارلت را ایجاد کرد. - چگونه نمی فهمید؟! او سر و صدا می کند! او سعی می کند تمام آب را به من فشار دهد! من نمی توانم هر چیزی را بازی کنم اگر من در هر جنبش خیلی حفاری کنم، هر کلمه تجزیه و تحلیل می شود. سپس هیچ چیز از من باقی نخواهد ماند. خوب، چگونگی توضیح دادن به شما؟! این نقش می شود زمانی که او بلافاصله بر روی قلب می افتد! بنابراین احساس کردم که کارولینای باید دقیقا بازی کند - دیوانه از عشق، جذب عشق، من او را بازی می کنم. و من Chernov را دوست ندارم! خرد کردن، خرده، چگونگی دیگران آنها را به طور کامل یاد نگیرید! من از اشتباه می پرسم؟ و او: "من نمی دانم ... همه چیز مثل این است، اما هنوز هم نیست. چیزی ضروری است، و چه چیزی نمی توانم درک کنم! طراحی نقش را تغییر دهید! " چگونه تغییر دهید؟! اگر کارگردان خود را نمی توان درک کرد - پس من گناهکار هستم؟! طبیعت خلاق، لعنت به آن! چه می خواهد، او خود را نمی داند! برای سه روز تمرین لغو شد تا در مورد نقش فکر کند. شما چی فکر میکنید؟

- پس، شما را به عنوان یک بازیگر به عنوان یک بازیگر، زمانی که پیشنهاد می شود فکر می کنم به فکر کردن، تغییر نقاشی از نقش. و بایرون چه کسی؟

- Rusins. او به تازگی در اینجا، شما او را نمی شناسید. بله، نه در Byrone، Chernov از همه خوشحال است، علاوه بر من. من دقیقا به شما می گویم - همه فریب ها! او واقعا به طور مستقیم کار نمی کند، او آن را به اسحاق می برد، بنابراین من خودم را رد می کنم! صبر کن

- البته، صبر کن! بله، شما آرام هستید، حالا چای بخورید، همه چیز شکل گرفته است. به من بگویید واقعا، در مورد کارولینای چیست؟

Nemchinov همه به یک شایعه تبدیل شده است. او حتی حدس زد که ما در مورد آن صحبت کردیم. هنگامی که او فیلم "Lady Carolina Lam" را دید و او را بسیار دوست داشت که Nemchinov به طور جدی نامه ها و خاطرات Bairon را مورد مطالعه قرار داد و هنوز هم داستان تاریخی را نوشت.

این ایده بعدا نقل مکان کرد، دیگر توطئه ها مسدود شد، اما، همانطور که آنها می گویند، "رویای محو شده، اما شکست خورد." Nemchinov هنوز فکر می کرد به بازگشت به داستان. یا حداقل یک داستان را ایجاد کنید. و در حال حاضر، لطفا، از طرح جدید نیست: تاریخچه Bairon و Lam را از طریق منشور مکالمه دو Dacnits برداشت؟ حداقل اصلی!

- شما می بینید، مادر، من باید یک زن را از عشق در آن بازی کنم. در اینجا کارولینای، یک ارسطو، نوع او، دوست داشتنی، شوهر بسیار خوب است، اما قلب او توسط Bairon داده می شود. آنها در برخی از RAUT سکولار ملاقات کردند و این! در نگاه اول، عشق کور بود. او نمی توانست غذا بخورد، نوشیدنی، بدون او نفس بکشد، او آماده تحقیر بود، رها کردن توجه، او آماده بود تا او را به عنوان یک سگ خدمت کند. بایرون آن را آغاز کرد، او به نامه های فوق العاده اش نوشت. و سپس به سرعت خسته شد، او سعی کرد اتصال خود را شکست، اما او وسواس شد. نه شوهر، و نه عزیزان، هیچ نور دیگری برای او وجود نداشت. او هیستری خود را شستشو داد، صحنه حسادت، خود را قطع کرد، فرار کرد، فقط به او فرار کرد، فقط برای اثبات عشق او به طوری که او فیض او را به او بازگرداند. سپس او را متوقف کرد، به آرامی دیوانه شد. تمام جهان از او دور شد، تنها شوهرش پشیمان شد، صبورانه تمام آنتیکهای او را تخریب کرد. اما پس از آن، مادر در قانون هنوز بر طلاق اصرار داشت، زیرا رفتار کارولینایا برای حرفه ای پسرش مضر بود. و کارولینای بی سر و صدا از یک قلب شکسته محو شده است. مامان، شما می فهمید - از قلب شکسته! و من بازی و بازی! و او همه اشتباه است، نه این! او از من چه می خواهد؟! - و زنگ های نقره ای در صدای دوباره به شیشه دیدنی تغییر یافت و سپس گریه کرد.

- فقط گریه نبود! - صدای مادر به عنوان صلح آمیز بود. - هر کس موفق خواهد شد و گوش دادن، آنچه من به شما می گویم. این کارولینای برون را دوست نداشت! و هیچ کس کسی را دوست نداشت!

- چطور؟ - صدای جوان از تعجب حتی به SIP منتقل شد.

- بنابراین. و شما را یک فنجان بگذارید، جوش بر روی خودتان جوش دهید! شما می بینید، Docha، - مادر به وضوح نگران بود، اما صدای او به وضوح صدا، - او، مانند آنا کارنینا، خود را دوست نداشت. و پشیمان نبود او حتی در عشق نیست، او عشق او را دوست داشت، و این کاملا متفاوت است! عشق او آواز خواند، با او به عنوان یک لوله نویسنده، هالی، گرامی، به طوری که او به عنوان یک قارچ سمی رفت، از دست دادن اختلافات سمی در همه طرف! و زندگی من مسموم شد، و دیگران! همه نیرومند. عشق شادی باید، نور، گرم، و نه ریشه را به ارمغان بیاورد. در اینجا شما می گویید - دیوانه از عشق، جذب شده توسط عشق ... و چه کسی از این خوب است؟ ..

"اما بسیاری از کسانی که عشق را انتخاب می کنند، به پایان نرسیدند چقدر Zovi،" خطوط آشنا در حافظه ظاهر می شود. "چگونه اغلب اشعار را می خوانیم، از موسیقی خود، ریتم لذت می برید، اما معنای عمیق را درک نمی کنید. او به طور ناگهانی به طور غیر منتظره باز می شود، مانند بوم های کارشناسی ارشد قدیمی تحت لایه رنگ ها و لاک الکل گاهی اوقات عکس دیگر گاهی اوقات مورد حمله قرار می گیرد. "

- چطور گفتی؟ "اوگاسلا از قلب شکسته،" صدای مادر بیشتر اعتماد به نفس شد، و هوا گرم به هر کلمه آمد. - نه، docha، این قلب غیر ممکن است به سر و صدا! از آنجا که آن را مانند یک شربت بیگانه است، که در آن شما می توانید از بین برود و هر کسی را که آن را می گیرد غرق خواهد شد. من Bayron را توجیه نمی کنم، شاید او تصمیم گرفت که با او بازی کند، جاه طلبی کرفس های او. اما شاید خوب باشد که آنها با هم ماندند! هرگز هیچ Bairon وجود نخواهد داشت! برای هر مرحله، او او را تماشا کرد، خداوند برای او نگاه کرد و یا لبخند زد - او شاعر است، او نیاز به برداشت های جدید دارد، و او راضی خواهد شد صحنه، هیستری عجله! یا بدتر - من به طور مداوم فریاد می زنم: "اوه، خوب، البته، من به شما علاقه مند نیست، شما به من استفاده می شود، شما سرگرم کننده تر است." شما می توانید دیوانه شوید!

- و بهتر است زمانی که یک مرد به طرفین به سمت چپ نگاه می کند و با همه در یک ردیف به نظر می رسد، کمک می کند؟ - صدای تند تند جوان را از بین برد.

- بهتر نیست. اما در اینجا یک انتخاب برای یک زن است. می خواهد روشن و با استعداد باشد - باید شناخته شود که بسیاری از آنها به نورش پرواز خواهند کرد. نه او یک عسل نامازان است، دیگران وجود دارد. و این نمی تواند سایه ای نباشد. او می خواهد آرامش - اجازه دهید او را آرام، گوگرد را انتخاب کنید، ستاره های کافی از آسمان وجود خواهد داشت، اما او خودش یک ستاره برای او خواهد بود. و به طوری که هر دو، و دیگری - این اتفاق نمی افتد. من، دوچا، من امریکا را باز نمی کنم، این همه مدت ها پیش است!

مادر روح را ترجمه کرد این قابل شنیدن بود که چگونه آب روشن شد، قابل مشاهده، ظروف صابون. در هوا سیب زمینی سرخ شده با گوشت و چنگال های بی سر و صدا گره خورده است.

- شاید Chernov می خواهد من را به بازی کارولینایا درست مثل این؟ - دختر ناامید شده است. - دوست داشتن عشق تو؟

"شاید ..." صدای مادر خسته شد. - فکر. شما بازی می کنید اما کسی که او را دوست داشت، واقعا یک شوهر است. با عرض پوزش، او به طرز فکر اضافه کرد.

- سازمان بهداشت جهانی؟ شوهر یا او؟

- فقط متاسفم ... - صدای بالغ صدای بلندتر بود. - من از چیزی خسته شده ام، دوچا، من می خواهم دراز بکشم. برای مدت طولانی نشسته نشوید، جاذب. ما امروز با شما آویزان شد، برای یک هفته بهار اکسیژن گیر کرده است! بله، نگران نباشید، همه چیز شکل گرفته و شما کاملا بازی خواهید کرد.

صدای حذف مراحل را شنیدم، و به زودی همه چیز اصلاح شد. Nemchinov ایستاده بود، چسبیده به پنجره. اتاق در حال حاضر گرم شد و قطره های کوچک بر روی دیوارها ظاهر شد و یک جفت نور از بالش های استاد افزایش یافت.

اضافه وزن هوا به طور کامل آبی و شفاف شد، و در یاقوت کبود، حتی در آسمان زمستان، ستاره ها تنها پس از دیگری روشن شدند. آنها به طرز شگفت انگیزی و روشن به نظر می رسند، مثل اینکه آنها در مقابل بهار بازداشت شدند.

در همان شب، Nemchinov بی رحمانه تمام طرح ها، طرح ها و پاساژ ها را نابود کرد، با آنها آمد، و قطعا یک ورق کاغذ سفید را در مقابل او قرار داد. او هرگز آموخت که بلافاصله بر روی کامپیوتر بنویسد. در ابتدا از دستم نوشتم و تنها سپس متن را روی صفحه به دست آوردم.

"برف سفید، Be-Elaim Sonta-Oh"، او به خود آهنگ بابکین را از دست داد و دستان خود را مالش داد. کلمات آن را که هر کسب و کار باید انجام شود به طوری که زیبایی است، به یاد او. قلب Gulko و Merlyno زد، لحظه ای از خلاقیت را دید.

Nemchinov تمام شب نوشت. آسمان خارج از پنجره من نشستم، و یک نوار زرد نازک در شرق ظاهر شد. سحر درگیر شد

نویسنده به شدت به یک ورق کوچک کوچک کتانی نگاه کرد. قبل از اینکه او یک داستان جدید، فقط متولد شود، و یک آفتاب طلایی طلایی رنگارنگ او را روشن کرد، زندگی خود را برکت داد.

نام این داستان بود - "کارولینای من".

نویسنده - Lman Bagirova

منبع - springzhizni.ru.

ادامه مطلب