15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند

Anonim

مشاهیر، مانند همه مردم عادی، به مغازه ها، کافه ها و دیگر مناطق عمومی بروید. بنابراین، ممکن است با یک فرد معروف در هر نقطه دیدار کنید. کاربران شبکه به این نکته گفتند که چگونه آنها در یک زمان به طور تصادفی ستاره را ملاقات کردند.

ما در adme.ru واقعا مانند چنین داستان هایی هستیم: آنها امیدوارند که با بت ملاقات کنند و چهره واقعی یک فرد محبوب را نشان دهند.

  • چند سال پیش، من به عنوان یک مدل در مونت کارلو مشغول به کار بودم، یک دوست قدیمی را دیدم. او می گوید: "ما میز را در باشگاه گرفتیم، آن را رانندگی کردیم! مردم عادی خواهند بود. " آنها در جدول، تاریک، مردم - ابر آمدند. یک آشنایی از کسی که منحرف شده است، و من را به گوشه ای بین میز و مبل تکه تکه کردم. و سپس بدن از من شروع می شود، خوب، نه سقوط، بلکه به طور فعال من را سرکوب می کند. من آرنج کد پمپاژ خود را دارم، بدن حرکت کرد، اما به طور خلاصه معلوم شد. و من هنوز به او نگاه می کنم - خوب، بسیار بی نظیر: همه بیش از حد رشد کرده و در کلاه احمقانه. و حتی تاریک در باشگاه، چهره ها عملا قابل مشاهده نیستند. در حال حاضر می خواستم یک جفت ملایم بگویم، اما پس از آن یک دوست بازگشت. من می گویم، می گویم، آنها می گویند، یک پاهای کوچک باز نمی شود، اما خنده آشنا: "شما نمی دانید؟ این هوس است! " چگونه می توانم در چنین پیشانی پیدا کنم؟! و همان، برای یک دقیقه، بازیگر مورد علاقه من! من، پس از آن، هنگامی که فیلم بیرون آمد، من در سر من ترکیب کردم، که ظاهرا سپرده شده به دلیل فیلمبرداری در "بازماندگان" بود. هیچ عکس وجود ندارد، او به طور کلی با هر کسی عکس نمی گیرد، به جز آهنگ های فرش. © Salvagente / Pikabu

15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند 4985_1
© Revenant / 20th Curnent Fox

  • من با همسر خود در جشن راک به اتریش رفتم. ما چند روز پیش از آن وارد شدیم و هتل را مجبور به گرفتن اتوبوس کرد. ما تصمیم گرفتیم در قطار برویم من به روستا رفتم، نزدیک به آن جشنواره عبور می کند، و در جهل من به نوبه خود به جشنواره جشنواره از دست رفته. بیایید به عقب برگردیم و برای مدت بسیار طولانی احمق باشیم. در اینجا نگاه می کنم - یک مرد در چرم در سواری موتور سیکلت. من بلافاصله لکه دار شدم که او دقیقا در جشن بود، همانطور که به صورت وحشیانه نگاه کرد. من بلافاصله بلافاصله خوشحالم - من وسط جاده را ترک کردم و اجازه دادم که دستانم را بر روی روسی-انگلیسی بگذارم: "Ai Nid Help، Pliz، AI می خواهم Gow Tu Fest! دعا کنید، لطفا نزدیکتر شوید! " سواری وحشیانه به من نگاه کرد، لبخند زد و نشان داد که مکان های کافی در سه مکان وجود نداشت، او به غروب خورشید رفت. فقط من توانستم در روسیه فریاد بزنم که من در مورد او فکر می کنم! پیاده روی یکدیگر. و هنگامی که آنها آمدند، او دوباره این مرد را دید: او از صحنه آواز خواند، راب زامبی نام او را. © FilRussia / Pikabu
  • تمام خانواده من از یک پسر عموی دیدند، و هنگامی که ما را ترک کردیم، آنها به طور تصادفی خود را در آسانسور با دن یکروید یافتند، که آپارتمان پدر و مادر خود را ترک کردند. پدرم، طرفدار بزرگش، خیلی عصبی بود که او شروع به نقل قول از "شکارچیان ارواح" و "شنبه شب زنده" کرد، به جای آنکه فقط به کسانی که در آسانسور بودند، سلام کنند. Dan Eykroyd بسیار گیج شد و تقریبا از آسانسور خارج شد، زمانی که ما به لابی رسیدیم. من خیلی شرم آور بودم © sarbanes_foxy / reddit

15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند 4985_2
© Ghostbusters / تصاویر سونی

  • خواهر من و من یکی از شرکت کنندگان Rasmus را در کریمه ملاقات کردم. ما نیاز داریم که پول را از کارت خارج کنیم و نزدیکترین دستگاه خودپرداز بانک ما در سواستوپول بود، نه چندان دور از خاکریزی. ما تصمیم گرفتیم پیاده روی بر روی آن، از آنجا که من آمد. یک صحنه باز کوچک وجود دارد که هر کس که می خواهد، وجود دارد. او یک گیتار را بر روی او بازی کرد. فقط نشسته روی زمین و آواز خواندن، بازی بر روی خودم بر روی آکوستیک. ما سخنرانی را حذف کردیم، گوش دادیم و به خانه رفتیم. پس از بازگشت، مردم محلی خوانده شدند: معلوم شد، این گیتاریست Rasmus بود. او مانند مرد عادی بود. © StrawberryPanic / Pikabu
  • من به نحوی به یک مرد با چشم های باور نکردنی آبی خیره شدم. او در پاسخ به خوبی لبخند زد. سپس او را با یک دختر ترک کرد که چهره من نیز به نظر می رسید آشنا بود. به محض این که آنها بیرون آمدند، صندوقداران شروع به فعالانه در مورد ظهور افراد معروف در بازار مینی خود کردند. من متوجه شدم که من به Zed خیره شدم (پیتر سبز "کیو" جنایی "). این در نیویورک بود. © plushandra / pikabu
  • استیو کرل این در کافی شاپ بود. من منتظر قهوه کنار شوهرم بودم، که چندین بار به پاهای پاها بر روی پاها افتاد (آن را در اوج محبوبیت "دفتر" بود، و ما هر دو طرفداران بزرگ بود). من به چشمانش نگاه کردم او خیلی خوب نگاه کرد، اما یک درخواست قطع شده بر روی صورتش یخ زده بود: "لطفا فریاد نزنید و توجه خود را جلب نکنید". بنابراین، ما فقط لبخند را مبادله کردیم، و این است. © Jenny Brew / Quora
  • او در سال 2003-2004 با یک شرکت برق بر روی حامل گاز کار کرد. او گفت که او به یک یخچال فریزر دیزلی متصل شده است که گردشگران را در بخش کانادایی قطب شمال شمارش می کند. یک بار 3 هفته در گروه یخچال و فریزر قرمز فلفل قرمز فلفل قرمز بود تا کنسرت "شمال" خود را در آن زمان، جایی در جزیره قطب شمال، به ارمغان بیاورد. نوازندگان با او در یک کشتی بودند، به شرکت کابین آمدند. برای من این تصور از زندگی خواهد بود! سفید به شدت به رفیق احترام گذاشت. © Gelonov / Pikabu
  • 10 سال پیش من تام فلتون را دیدم. من 16 ساله بودم و طرفداران پرشور او بودم. در تی شرت من نوشته شده بود: "من بزرگ در ژاپن هستم". تام گفت: "من آن را دوست دارم" - و از من در مورد کتیبه پرسیدم. و من فقط می توانستم دروغ بگویم و جواب ندادم. بسیار ناخوشایند © Stevieleea / Reddit

15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند 4985_3
© Stevieleea / Reddit

  • در دهه 90 من در دیزنی لند کار کردم و دیدم که تام هانز تور بچه ها را رهبری کرد. او در رئیس گروه 25 نفر راه می رفت و راهنمای واقعی فقط بعد از آن آویزان شد. همه چیز به نظر می رسید که تام این کار را تمام کرد. © Genxer1977 / Reddit
  • من دیدار با یک مشهور داشتم که احساسات فوق العاده مثبت را ترک کرد. تایلند، هتل، پذیرش. من به یاد نمی آورم چرا من آنجا آمدم. قفسه دارای یک گروه از ورودی های جدید از مسافران است. ماشین به ورودی نزدیک می شود، از آنجا یک مرد در شورت، تی شرت بلند و عینک های تیره وجود دارد. این از تمام پاهای خود اجرا می شود (من فقط آن را ذکر کردم، من به مرد در عینک های تیره توجه نکردم). او گروهی از گردشگران را می بیند و این واقعیت است که بسیاری از آنها وجود دارد. بی سر و صدا در صندلی نشسته است، یک روزنامه را می گیرد و عینک را حذف می کند. هیو گرانت © Arina / Adme
  • مادر من در سال 2011 به دوستش به آمریکا پرواز کرد. سیستم های پیچیده ای با بلیط وجود داشت. من به جزئیات نرسیده ام، اما او کلاس اول را با آگوتین و سوبچاک پرواز کرد. و در هنگام ورود او یک مرد ناز کمک کرد یک کیسه را از قفسه دریافت کند. بنابراین، این مرد در Hachiko فیلمبرداری شد. ریچارد شرکت خود را! مامان تنها پس از چند ساعت متوجه شد که او بود. © zzzivanzzz / pikabu

15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند 4985_4
© Hachi: داستان سگ / مرحله 6 فیلم

  • من در لندن مک دونالد هلن Bonmem کارتر ملاقات کردم و تمام کلمات را به زبان انگلیسی و نام او را فراموش کرده ام. اما autograph بر روی نقشه لندن او قرار داده است! © Viktoria Haikin / فیس بوک
  • پاتریشیا کاس به شهر ما آمد. پسر من و من به کافه هتل رفتم و در لابی با او عبور کردم. او با یک سگ کوچک در آغوش خود رفت. و او چنین خسته و خاموش بود. به نظر می رسید که او خیلی خسته بود. و در رم، پسر تصمیم گرفت تا به ترتیب برود. ما برای مدت طولانی آنجا بودیم، و او کمی افزایش یافته است. من به آرایشگاه رفتم، اما از او خواسته شد منتظر بماند. او کمی شگفت زده شد، زیرا تنها یک مشتری در سالن وجود داشت. اما بعد از چند دقیقه او بیرون آمد، و معلوم شد که مورچه رئیس جمهور را انجام داد. او در همان خانه زندگی می کرد و به این آرایشگاه بریده شد. © کاربر حذف شده / adme
  • در اوایل دهه 2000 در بوداپست، در مکان های تاریخی راه می رفت. در یک پارک، آنها یک دختر سیاه و سفید چشمگیر در شرکت دو دیدگاه سخت از عمو (به وضوح محافظت شده) دیدند. این نائومی کمپبل بود. من می خواستم یک عکس از او بگیرم، اما من بدون تقاضا می ترسم، دانستن در مورد اخلاق سرد او. گروه آنها بیشتر رفت و ما آنها را متوقف کردیم و آنها را تماشا کردیم. ناگهان، نائومی کفش را برداشت و با پابرهنه رقص، کفش نوسان کرد. واقعا سیاه Panther! بسیار پلاستیکی، به صورت زیبا حرکت کرد. © Irene Uvaroff Avedian / فیس بوک
  • در فاصله 2011 من در هتل در پیشخدمت ابوظبی مشغول به کار بودم. در یکی از شبها در رستوران ما، یک جدول برای گروه سازمانی رزرو شده بود که به طور مستقیم به فرمول 1 مربوط بود. 8 خنده دار، مردان زیبا و زنان زیبا آمدند، عجله کردند و شروع به شام ​​کردند. یکی از مردان به من نام داد و از پایان شام خواسته بود تا حساب را به میز بفرستد، زیرا تمام هزینه های او را به دست آورد. معمولا جداول از 8 و بیشتر مردم می توانند بسیار دشوار باشد، اما آن شب من فوق العاده به راحتی بود، و مردی که این لایحه را پرداخت می کرد، به طور کلی نوعی از مرد تابشی بود. شب به هیچ وجه گذشت، وقت آن بود که خداحافظی کنیم. یک مرد، به عنوان وعده داده شده، من را به خود نامیده است، ما با هم به جدول رسوب گذاشتیم و ناز صحبت کردیم. او صمیمانه از من برای یک سرویس باشکوه تشکر کرد، راهنمایی های سخاوتمندانه را ترک کرد و به طور کلی تمام وقت لبخند زد. این گروه رستوران را ترک کرد. پس از نیم ساعت، مدیر به ما پرواز می کند و می پرسد: "خب، چگونه شام ​​خواب را دوست داشتم؟ همه چیز هموار شد؟ " من: "اوه، چه شوماچر؟" کارگردان: "چی؟ مایکل! " و سپس به یاد می آورم که شوماخر به نظر می رسد، و متوجه شدم که در اینجا این بود، 5 دقیقه پیش، من محاسبه و ایستاده در این نزدیکی هست! زیبا، سالم! و لبخند زدن به طرز مشکوک. © Botyab / Pikabu

15 داستان از افرادی که جلسات خود را با افراد مشهور برای زندگی به یاد می آورند 4985_5
© DepositPhotos.

و شما مجبور به دیدار با افراد مشهور هستید؟

ادامه مطلب