شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است

Anonim

آسیب حتی یک بالغ، و در قلب کودک او می تواند یک ردیابی برای زندگی را ترک کند. توهین های کودکان گاهی اوقات بسیار قوی هستند که حتی پس از 30-40 سال، حوادث گذشته در مقابل چشم ها به وضوح، به طوری که دیروز بود.

ما در adme.ru صادقانه با همه شخصیت های داستان، که در سن جوان مجبور به برخورد با ناسازگاری دیگران است، همکاری می کنیم. و ما امیدواریم که دیر یا زود آنها بتوانند این شرایط را بگذارند و با یک قلب نور زندگی کنند.

  • مهد کودک. در یک روز رویایی من به توالت بی زامبانه بودم. به خصوص در معلم و رفت. بازگشت، پایین آمدن و خوابید. پس از خواب، همه لباس ها و ساخته شده در مدرسه بعد از ظهر، یک دختر نمی تواند حلقه او را با سنگ آبی پیدا کند. در نهایت، من را متهم کرد: آنها می گویند، من آن را گرفتم، تا زمانی که همه خوابند. من از توهین به سر می برم، هیچ کس به من اعتقاد نداشت که من هیچ ارتباطی با آن نداشتم. روز بعد، چنین حلقه شروع به پوشیدن نوه معلم کرد که به گروه مسن تر رفت. "این به من یک مادربزرگ داد!" او در پیاده روی افتاد. © "Overheard" / VK
  • در کلاس اول، ما با گاگارین در یک فرش سبز در خانه پیشگامان ملاقات کردیم. با توجه به شایعات، اسباب بازی های فوق العاده ای وجود داشت، و حتی گاگارین! سال 1961 بود. هر کس گفته شد که در فرم پیشگام قرار گیرد: بلوز سفید و دامن آبی. من یک دامن آبی نداشتم - من در یک چکرز قرار گرفتم. معلم گفت که کسانی که در فرم پیشگام نبودند، هیچ جا نخواهند رفت. ما دو نفر داشتیم دختر دوم به اشک برسد، و آنها آن را گرفتند، و من به این نشست یکی از کل کلاس رفتم. سالها گذشت، من هنوز شرم آور هستم و نمی دانم که تقصیر من چیست. © Muxa Sibi / فیس بوک

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_1
© DepositPhotos.

  • هنگامی که من به یک مدرسه جدید در کلاس پنجم منتقل شدم، توسط یک معلم در روسیه و ادبیات باور نکردم. یک روز، زمانی که ما به نوت بوک با یک دیکته اثبات شده تحویل داده شد، من نوبت نکردم. معلم من را متهم کرد که من او را اداره نمی کنم، و به مجله تلنگر شده است. و جایی در یک هفته او نوت بوک من را به ارمغان آورد، قهوه را ریخت، و من را در میز با عذرخواهی انداختم: آنها می گویند، او را در خانه یافت، اما دو، افسوس، دیگر اصلاح نشده است. من هنوز نمی توانم درک کنم که من آن را انجام دادم و آنچه که من آن را دوست نداشتم. © "Overheard" / VK
  • هنگامی که والدین من را در خانه عمه من ترک کردند، به طوری که او به دنبال من در حالی که آنها به حزب رفتند. من یک کتاب در مورد هری پاتر گرفتم. عمه به سادگی آن را گرفت و آن را سوزاند، و صبح روز بعد من مادر و پدرم را ساختم که آنها "والدین وحشتناک" بودند، یک بار به من اجازه می دادند چنین ادبیات را بخوانند. من به آنها شکایت کردم که چگونه عمه ناعادلانه با یک کتاب آمد، اما مادر و پد پاسخ دادند: "خانه اش قوانین اوست. با آن برخورد کنید ". شایان ذکر است که این یک کتاب از کتابخانه مدرسه بود و من از کتابدار دریافت کردم. عمه من برای قانون من عذرخواهی نکرد. © Lucas Cornwall / Quora

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_2
© هری پاتر و نیمه برهنه شاهزاده / وارنر برادران تصاویر.

  • مادر من و خواهر او اغلب بر روی چیزهای بی نظیر فروپاشی، اما پس از آن به سرعت مطرح شد و ما با یک پسر عموی توجه نکردیم، همیشه با هم بازی کردیم. یک عید پاک تعطیلات وجود داشت، مادر من در این روز کار کرد، من تنها در خانه بودم. من به برادر من Vovka آمدم و گفت: "بیایید به ما برویم؟ ما مهمانان، میز ماموریت را پوشش می دهیم. " و ما به آنها رفتیم این جشن و سرگرم کننده بود. در جدول SAT بزرگسالان، ما با مادربزرگ Vovka وجود داشت. عمه، با دیدن من، دستانش را تکان داد: "خوب، به محض اینکه ما مهمانان و پوشش را پوشش می دهیم، بنابراین این مثل اینجا است. همیشه گشنه. " همه مهمانان خندید من از درب پریدم و خانه را فرار کردم، به اشک ریختم. من نمی توانم درک کنم: چرا با من؟ پس از همه، او عمه بومی من است، و مادربزرگ مادری نشسته و با همه خندید! بله، مادرم در محل کار بود، شاید من می خواستم بخورم، اما من هرگز راه نرفتم. من هر کس را برای مدت طولانی فراموش کرده ام، اما من هنوز نفرت خود را به من، یک کودک 7 ساله نمی دانم. © لیلی Mrsodol / فیس بوک

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_3
© recklesnes_ / reddit

  • والدین من طلاق گرفتند پدرم هدایا را به تمام تعطیلات کریسمس و روزهای تولد به برادر بزرگتر من فرستاد و من هرگز و هیچ چیز نیستم. و هنگامی که ما بزرگ شدیم، پدر به طور مداوم به من زنگ زد و از پول خواسته بود، چون من تنها یکی از فرزندانش بودم که شغل داشتند. من او را مسدود کردم © OmuneManIptence / Reddit
  • من به مهد کودک رفتم هنگامی که ما به مدرسه موسیقی منتقل شدیم تا کنسرت را ببیند. و پس از کنسرت، مسابقه بود. من به این سوال به درستی پاسخ دادم و یک عروسک باربی با موهای سفید در یک جعبه صورتی زیبا داشتم. من قبل از آن چنین عروسک ای نداشتم، زیرا ما در آستانه فقر زندگی کردیم. و سپس ما به باغ می آیند، این عروسک توسط معلم انتخاب شده و دیوارها را در قفسه بالا قرار می دهد. برای زیبایی بازی با ممنوعیت او. بنابراین او قبل از آزادی من از باغ در آن قفسه ایستاده بود. همانطور که در شب گریه کردم، فقط بیرون رفتم! و مادر من نمی رفت و عروسک را برداشت، وعده داده بود که همان روز همان را بخرد. اما من هرگز خریدم © Tianko / Pikabu

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_4
© DepositPhotos.

  • بی عدالتی کودکان، که من هنوز عصبانی هستم، با چگونگی مادربزرگ، مادر پدرم، "کودکان" و "Pasynkov" خود را به اشتراک گذاشت. مادر ازدواج کرد وقتی که او 5 ساله من و برادر کوچکتر من داشت. متأسفانه، مادربزرگ من کودکان را با بستگان پذیرفته بود. او به طور مداوم به فرزندان پدرانه ترجیح داد: خواهر کوچکتر من و هدایای ویژه برادران درست مثل این، و ما، مسن تر، هیچ چیز. اما به لطف این تجربه، من آموختم که مادربزرگ خوب باشم و خویشاوندانم و نوه های پذیرفته شده را به اشتراک نگذارم (همسر من یک دختر دارد و دو فرزند دارم). شوهرم و من هر کودک و نوه ها را به عنوان یک هدیه ارزشمند رفتار می کنم. © Cheryl Dwyer / Quora
  • هنگامی که من 8-9 ساله بودم، مادرم تمام اسباب بازی ها، کتاب ها و بازی های ویدئویی را گرفتم، گفتم که من برای آنها کافی نبودم. من فکر کردم که بعدا می توانم اموالم را برگردانم، اما نه: او همه چیز را انداخت و من هرگز آنها را ندیدم. © Carameldelighting / reddit

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_5
© DepositPhotos.

  • من 5-6 ساله بودم به نحوی در مهد کودک یک درس موسیقی بود. ما در نزدیکی پیانو قرار گرفتیم و معلم برای مدت کوتاهی بیرون آمد. همه این ابزار را باز کرد و بر روی کلید کلیک کرد. من هم همینطور. در نتیجه، تنها من مجازات شدم به راهرو منتقل شد من مجرم شدم، لباس پوشیدم و به خانه رفتم. در خیابان قوی ترین Blizzard بود، به طوری که مادر از کار آزاد شد. من مجبور شدم جاده اصلی را در شهر حرکت دهم، جایی که چراغ راهنمایی کار نمی کرد. در نتیجه، من به خانه رسیدم. می گویند که مادر شوکه شد - چیزی نگفت. بعد از 30 دقیقه، معلم به اجرا درآید و اگر من از اتاق بیرون نرفتم، مادر من او را برای ناپدید شدن من نادیده گرفت - او می داند که چگونه. من هنوز پشیمانم که اتاق را ترک کردم © Oksana Tsygankova / فیس بوک
  • من بزرگترین دختران بودم، و پدر و مادرم همیشه من را مجبور به مراقبت از خواهران جوان تر کرده اند. اگر یکی از آنها Hooliganila است یا شنیده نمی شود، حدس می زنم که چه کسی این را سرزنش می کند. من هر زمان که من به شیوه های خود متهم نبودم به یاد نمی آورم. من همیشه خواهرانم را دوست داشتم، اما نمی توانستم از این احساس که چیزی را از دست دادم خلاص شوم. فقط بالغ شده، من متوجه شدم که مسئولیت بزرگی بر روی والدین شانه های جوان من قرار گرفته است. © Susan Jones / Quora

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_6
© Aleshakakogo *** / توییتر

  • به عنوان یک کودک، من از یک دوچرخه رویایم. و در سال 1997، در روز 23 ژوئن، در روز تولد من، خواهر مادربزرگ من و شوهرش مرا به سفر به یک شهر دیگر به بازار سفر کرد. و - در مورد معجزه! - بیایید به بخشی که دوچرخه فروش می شود. یکی بزرگ نگاه کرد، دوم، پنجم. انتخاب کنید، به من بگویید: "خوب، به عنوان مثال، چگونه، به نظر شما، خوب؟" من، خوشحال به گوش ها، می گویند، بله، بله، همه چیز خوب است، شادی چشمه، سرگرم کننده و مثبت - در حال حاضر از گوش خارج شده است. بستگان پرداخت می کنند، و من می گویم: "من اکنون به خانه خواهم آمد، هر کس تعجب خواهد کرد که من در حال حاضر یک دوچرخه!" و سپس من پاسخ می دهم: "و این ما شما را خرید نمی کنیم، این برای چراغ ها (دختر خویشاوندان) است." من به یاد می آورم که چگونه من به شدت خاموش و سکوت تمام راه به خانه. گریه نمی کند، نه فقط احمقانه از پنجره نگاه کرد. در خانه من به اتاق رفتم و تمام روز آنجا نشسته بودم. این در حال حاضر 23 سال داشت، من 6 دوچرخه مارک های مختلف را تغییر دادم، اما این لحظه هرگز فراموش نخواهد شد. © WarmasterHorus / Pikabu

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_7
© DepositPhotos.

  • من یک کاترپیلار سرد را در زمین بازی پیدا کردم، آن را در بانک گذاشتم و به معلم خود از علوم طبیعی مربوط می شود که حشرات را جمع آوری می کند. برای گرفتن سوسک های مختلف و پروانه ها، او امتیاز بیشتری را به ما داد. بعدها، معلم من را به من تحمیل کرد و گفت که من هیچ امتیاز اضافی دریافت نمی کنم، زیرا یک دختر دیگر و دوست دخترش به او اطمینان داد که ابتدا کاترپیلار را پیدا کرده اند، و من آن را از آنها گرفتم. دو در مقابل یک. من مثل دروغگو نگاه کردم نمرات اضافی و اعتماد به نفس معلم را از دست دادم. © Imnotacrazyperson / Reddit
  • در کلاس اول، در 8 مارس، مامان کارت پستال را ساخت. با توجه به نمونه معلم: گل ها را دقیقا در نقطه قرار دهید، فریم را شکستن و بدون زمان آماتور. و به نظر من ناعادلانه و خسته کننده بود. من یک رنگ متفاوت از کاغذ را انتخاب کردم، گل های من، فریم تصمیم گرفتم نه توسط خط، بلکه به شکل مارپیچ - به نظر من زیبا تر به نظر می رسید، جشن. هر کس 5 ساله بود - من فقط گلزنی کردم و مادر من متهم شد و یک کارت پستال را رها کرد و گفت که من تنبل بودم و سعی نکردم. من sobbed: "مامان، من می خواستم ویژه!" هنرمند، 30 ساله. © "Overheard" / VK

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_8
© DepositPhotos.

  • در کلاس سوم من گفته شد که شما می توانید در مسابقات در حال اجرا و پریدن با طناب شرکت کنید. من بدون اغراق بودم یک استاد در این زمینه بود. پس از شروع، من رقبایم را پشت سر گذاشتم، اما برخی از قاضی داوطلبانه عجیب و غریب به وضوح جزئی بود تا این را متوجه شود، بنابراین او به یکی از همکلاسی های من با کلمات عجله کرد: "خوب، این برنده من است!" تحت شرایط رقابت، یکی از قضات، جایگاه اول را انتخاب کرد، دیگر - دوم و غیره. من جای دوم را به دست آوردم وقتی که من به پدیوم برگشتم، معلم ما گفت: "سام، شما به وضوح پیش رو بودید." من به شدت خشمگین شدم! © Sam Austin / Quora
  • داستان من در سال 2008 اتفاق افتاد. من 8 ساله بودم، و مادر من یک بانک پیگگی خریدم تا "اقتصادی و مقرون به صرفه" باشد. من بر روی پاتاكها گذاشتم، از آنها به همه پرسیدم: هر دو در مهمانان، و مادر من، و پدربزرگم، و پدرم پس از راه رفتن کیف پول را به من داد و تمام سکه های 5 روبل را به من داد. همه این ها 6-8 ماه طول کشید. کپی به کامپیوتر، من می خواستم بازی کنم. یک بار، بازگشت از مدرسه، من پول خود را در بانک Piggy پیدا نکردم، اما من یک مبل جدید را در سالن دیدم. مامان گفت: این "مشارکت" من به خانواده ما است. از آن به بعد، اگر پول را برای چیزی کپی کنم، پس من آنها را نمی شناختم و مادرم حتی در مورد آن نمی دانستم. © iskander61 / pikabu

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_9
© DepositPhotos.

  • به عنوان یک کودک، مادر اغلب اسباب بازی های من را به آشنا و خویشاوندان به من داد، نه به نظر من. به عنوان یک نتیجه، تنها مواردی که من برای آن مبارزه کردم و برای من بسیار گران بود بسیار گران بود، و این 3 اسباب بازی است. و هنگامی که بستگان بعدی روستا آمد، مامان در غیبت من به آنها خرگوش آبی کوچولو من - خاطره ای از عشق اول از مهد کودک. همانطور که او آن را یافت - من نمی دانم، من او را مخفی کردم. من هنوز نمی توانم کلمات خود را فراموش کنم: "خوب، لازم بود که آنها را به آنها بدهد!" © "Overheard" / VK
  • من 13 ساله بودم. پدر و مادر من پول را از بین بردند، مقدار زیادی. من می دانستم کجا کش خود را، اما هرگز در آنجا صعود نکردم. و سپس مادر من شروع به انجام با من کرد: "آیا پول را گرفتی؟ اقرار کردن! " و من نگرفتم او خیلی با این سوال شکنجه کرد که من در قلبم فریاد زدم: "پول خود را سوخته، پول خود را؟ بار! " و به نظر می رسید - "بله، به طوری که آنها سوخته، پول شما!" آه، چه اتفاقی افتاد من متوجه شدم که من یک پسر کوچک جوان ندیده ام، من یک پنی نداشتم، هیچ چیز در این خانه و به طور کلی هیچ چیز وجود ندارد ... در چند روز، پول یافت شد: مادر من خود را یک هفته رد کرد پیش و فراموش شده اما هیچ کس در مقابل من عذرخواهی کرد.

شواهد 20+ که اعتماد کودکان بسیار آسان است 4813_10
© DepositPhotos.

  • من به نحوی کلاس در هفتم دستمزد پارکر در خیابان، سرد بود. به یاد داشته باشید، پس از آن در فروشگاه هزینه حدود 600 بود. در درس، فیزیک به معلم آمد تا از چیزی بپرسد، و او شروع به نوشتن فرمول به دسته من کرد. به عنوان یک نتیجه، من او را بدون یک دسته ترک کردم، فقط فراموش شده است. و تنها در خانه آن را درک کرد. دفعه بعد که به او نزدیک شد، نگاه می کنم، و او به دسته من می نویسد. من می گویم، بنابراین، به احتمال زیاد، شما او را فراموش کرده اید، و او پاسخ می دهد، آنها می گویند، من چیزی نمی دانم، این قلم من است. خوب، من هم با هر چیزی باقی مانده ام. از آن به بعد، پزشک هرگز دوست نداشته است، اما هنوز این زن بد را به یاد می آورم. © Nord2492 / Pikabu
  • در دبیرستان، ما یک معلم جدید به نظر می رسید. سپس من از تبدیل شدن به یک هنرمند رویایم و نمی توانستم چنین فردی را از دست بدهم - نقاشی شده در درس. پرتره عالی بود، بنابراین من به معلم رفتم. من پس از آن نمی دانستم که شخصیت مبهم داشت. نگاهی به پرتره خود، او تصمیم گرفت که من به او خندید، کاغذ، دستم را برداشتم و من را به کارگردان شکایت کرد. خوشبختانه، در راه، ما یک معلم دفاع نظامی را دیدیم. "تصور کنید،" مورخ شروع به شکایت کرد، "او من را نقاشی کرد! چه کاری را در جای من انجام می دهید؟ " سرهنگ به او نگاه کرد و پاسخ داد: "من باید 5." من همیشه این داستان را با طنز به یاد می آورم. کمی به اندازه کافی به دلیل دعوت به شکستن زندگی خود را! © Nino Orjonikidze / فیس بوک

و چه بی عدالتی در دوران کودکی شما را مجازات کرد؟

ادامه مطلب