هیئت مدیره دانش آموز النا: معلم بالش را پوشانده و روی سرش نشسته بود

Anonim
هیئت مدیره دانش آموز النا: معلم بالش را پوشانده و روی سرش نشسته بود 4769_1
هیئت مدیره دانش آموز النا: معلم بالش را پوشانده و روی سرش نشسته بود 4769_2
هیئت مدیره دانش آموز النا: معلم بالش را پوشانده و روی سرش نشسته بود 4769_3

زندگی در مدرسه شبانه روزی و خانه کودکان شکر نیست. اما معلوم می شود، اکثر ما حتی نمی دانیم چقدر دشوار است. و این سوال حتی در تراژدی آشکار نیست - فقدان والدین، اما در نحوه برخورد با کودکان که تقریبا قدرت بی نهایت مربیان، معلمان هستند، درمان می شوند. با داشتن چنین قدرت، گاهی اوقات بسیار دشوار است برای حفظ ظاهر اخلاقی بی عیب و نقص، که مردم این حرفه باید متمایز باشند.

امروز شما چیزهای زیادی را که در شوک قرار دارند، می شنوید. برخی از موسسات که به قهرمان طرح می گویند در حال حاضر بسته شده است، برخی هنوز هم کار می کنند. اکثر "افراد بازیگری" بازنشسته یا ترک کرده اند. و این داستان از زمان دیگری یا جهان موازی نیست - حوادثی که مخاطب ما توصیف می کند، در دوره 2000 تا 2014 برگزار شد.

در اینجا فقط برخی از نقل قول ها از این مونولوگ وجود دارد:

از پدر و مادر ما زمانی که من بسیار کوچک بودم برداشتم. همانطور که برادر من گفته بود، که برای یک سال بزرگتر از من بود، مادران و پاپ تقریبا هرگز یک خانه نداشتند. اغلب ما تنها در آپارتمان بودیم، من و خواهر جوانتر. برادر به طور مداوم از طریق پنجره جستجو کرد تا از غذا بخواهد. ما همه چیز را در آغوش گرفتیم تا همه چیز را به منظور گرم کردن، در گوشه ای از اتاق بر روی سکته مغزی لباس های قدیمی قرار دهیم. والدین نمی توانند یک هفته باشند. برادر به یاد می آورد که در آن زمان ما را با خواهر با شیر ترش و اشکالات تغذیه کرد. در این داستان، البته، هیچ چیز خوب نیست. اما من خوشحالم که ما زنده ماندیم. من مطمئن هستم که پزشکان پس از آن توسط خواهر من تشویق شدند. ظاهرا یکی از همسایگان دیگر نمی تواند ساکت باشد. ما همه سه نفر به یک یتیم یتیم منتقل شدند. خواهر اول در یک گروه با من بود، و سپس ما را قطع کرد. اولین خاطرات یتیم خانه - من غذا می خورم. من بیشتر غذا را درک نمی کردم، به خصوص گوشت، که از آن بلافاصله بیمار بود. به یاد داشته باشید که وقتی گریه کردیم، ما به سادگی به حمام اختصاص داده شد و آب سرد را مجذوب کردیم. مانند، خاموش، که شما در اینجا هیستری دارید، ما را از کار جلوگیری می کند. در یتیم خانه ما هیچ چیز نداشتیم. کتاب ها، اسباب بازی ها - مطلقا همه چیز رایج بود. حتی زمانی که شما یک هدیه دریافت کردید، او شما نیست، شما قبلا آن را درک کرده اید. به عنوان مثال، آمریکایی ها برای سال نو به ما آمدند و به بچه ها در یک جعبه زیبا بزرگ با اسباب بازی ها و تنقلات به کودکان دادند. شما این جعبه را دیدید و سپس می توانید آن را فراموش کنید. حامیان مالی نمی دانستند که همه ما را می گرفت.

هنگامی که ما به یتیم خانه رسیدیم، ما و خواهر ما موهای بلند داشتند. حامیان مالی به صورت طبیعی به آنها پوشانده شدند، اما همه این آدامس ها را گرفتند. ما از نوارهای الاستیک از توپ های تورم استفاده می کنیم. به یاد داشته باشید که در پایان هفته این آدامس با مو کشیده شد. من یک لحظه ناخوشایند دیگر را به یاد می آورم. اغلب، به دست آوردن جویدن شما، معلم فرزندان خود را ارائه داد: چه کسی می خواهد - بگیرد. من احتمالا تنها فرزند بودم که آن را نفرت انگیز بود. بقیه خوشبختانه فرار کردند و گرفتند. من چند لحظه خوب در یتیم خانه را به یاد می آورم. ما یک پرستار مهربان داشتیم، ما او را بسیار دوست داشتیم. اما ظاهرا، او نمی تواند این جریان کودکان کوچک را که به طور مداوم بر روی او آویزان شده بود ایستاده و تصمیم گرفتند ترک کنند. معلم بسیار سخت است که در سیستم کار کند، جایی که شما نیاز به حداکثر شدت دارید، اگر شما کمی تحت فشار قرار گرفته اید، تلاش می کنید حداقل با او صحبت کنید. اعتقاد بر این است که کودک بر روی گردن نشسته است. هدف اکثر معلمان در یتیم خانه، آخرین بار کار می کند. شاید در کودکان، آنها شکایات خود را در مورد زندگی که در آن چیزی کار نمی کرد، برداشت. من پیشنهاد دادم که از طریق آزمون بروم، آنها عکس ها را به آنها دادند، آنها باید به ترتیب درست تجزیه شوند: یک مکان خالی، پس از آن یک اسم حیوان دست اموز می آید، ساخت یک آدم برفی و چوب به او هویج به عنوان یک بینی. من در غیر این صورت گذاشتم: یک آدم برفی وجود داشت، اسم حیوان دست اموز آن را نابود کرد و من هویج خوردم. برای من، پس از آن، توسعه کاملا منطقی رویدادها بود. تمام وقت، در حالی که من در یتیم خانه بودم، هیچ فرصتی برای برقراری ارتباط با خواهر یا برادر من نبود. من به یاد داشته باشید که والدین به دیدار مراجعه کردند، الکل را از آنها بویید. آنها قسم یافتند، چه چیزی مرا می برند، آنها گفتند که ما بسیار دوست داشتیم. من به این موضوع به عنوان خیانت نگاه کردم. من به یاد دارم که چگونه نشسته بودم و منتظر پدر و مادرم بودم، اما نه به این دلیل که من آنها را بسیار دوست داشتم، اما چون فهمیدم: اینها تنها افرادی هستند که من هستند.

وقتی شش ساله بودم، به مدرسه شبانه روزی منتقل شدم. ما در آنجا لباس های مدرسه را در آنجا آورده بودیم، حتی آنها را به برخی از دستگیره ها و مداد ها در جاده ها داد. من خیلی خوشحال بودم. من فکر کردم: من بالاخره یاد گرفتم، پیدا کردن چیزی جدید! اما معلوم شد که این شبانه روزی برای کودکان عقب مانده ذهنی بود. من بعد از اینکه "اشتباه" تست شد، فرستاده شدم، شمارش کردم که من از لحاظ ذهنی عقب مانده است. مدرسه شبانه روزی در حال آماده سازی کودکان بود که در آن زندگی می کردند تا اطمینان حاصل شود که آنها در مزارع جمعی نگران هستند. بنابراین، ما آموزش داده شد تا حفاری و غیره، اما خواندن، نوشتن و آن را بسیار ضعیف است. همه کودکان که به مدت کوتاهی به مدرسه شبانه روزی وارد شدند. و پسران و دختران. برای چی؟ ما گفته شد: به طوری که هیچ شپش وجود نداشت. اگر آنها ظاهر شدند، هیچ چیز وحشتناک - فقط ردیف دوباره. وقتی به تابستان به خانواده ایتالیایی منتقل شدم، مادر ایتالیایی من به وحشت آمد، چنین "مدل مو" را دیدم. او شگفت زده شد که چگونه ممکن بود فرد را نادیده بگیرد. وقتی که من از خارج از کشور برگشتم، مربیان همه چیزهایی را که در چمدان بودند، همه لباس های خارجی بود. به یاد داشته باشید، ما یک مسابقه کودکان داشتیم - "نمایش مد". به من در خارج از کشور تقسیم شده، لباس ها یک دختر دیگر را انعطاف پذیر تر کردند. من در مدرسه شبانه روزی - Balahon لباس پوشیدم. این خیلی به آن آسیب می رساند، من سعی کردم از چیزهایم تقاضا کنم، معلم به من گفت: شما بروید - شما یک جدید را خریداری خواهید کرد. به چیزهای ما، از خارج از کشور به ارمغان آورد، مربیان چنین رویکردی داشتند: شما هنوز هم شکستن، و دختر من برای مدت طولانی ایستاده است. یکی از مربیان همیشه از اسباب بازی های ارائه شده ما گرفته شده است - خرس های پلاستیکی و با مجموعه ای از دخترش دوباره پر شده است. ما مثل این زندگی کردیم: همه چیز خوب است - در ایتالیا، در اینجا شما باید اطاعت کنید، اطاعت کنید و زنده بمانید. بازگشت به عقب، کودکان نمی توانند برای مدت طولانی سازگار شوند. من در ایتالیا بیشتر از روسیه صحبت کردم. من بیشتر خواهم گفت: من روسی را نمی فهمم، من به من علاقه ای نداشتم. من هرگز نام نیافتم - ایتالیایی. و همچنین بسیار دشوار بود که به غذا استفاده شود. برای شمارش و نوشتن، من قبلا در یک مدرسه شبانه روزی دیگر، در کلاس سوم آموختم. من آنجا را منتقل کردم، زمانی که هنوز مشخص شدم که باید در یک مدرسه منظم یاد بگیرم.

ما اغلب به اخلاق گوش می دهیم که والدین ما، آلکاشی، معتادان و روسپیان مواد مخدر، ما فرزندانشان هستند، بسیار متفاوت هستند. مربیان گفتند: "بچه های بومی من در فقر رشد می کنند، و شما تغذیه، لباس پوشیدن، سفر به اطراف مقیاس." ما دائما یادآور شد که دولت ما را همه چیز را فراهم می کند، و ما هنوز از آن تشکر نمی کنیم. چنین "سخنرانی ها" می تواند 40 دقیقه طول بکشد، یک ساعت ... من درک می کنم که یک معلم که چنین معلم را فقط توسط یک فرد متهم کرد. او بهترین را برای فرزندانش می خواست و چشم انداز ما را نمی بیند. من اغلب گریه، روان کننده، اعتراض کردم، از آنچه اتفاق می افتاد، مخالف بود. من در یک اتاق تاریک بسته شدم - برای آرام کردن. فقط عمه اوکسانا، که دایره را با ما هدایت کرد، یک نفر را در من دید. او شروع به گرفتن من به خانه اش کرد، و من شگفت زده شدم که متوجه شدم که افراد خوب در جهان وجود دارد. هنگامی که من از مدرسه آزاد شدم، احساس تسلیم شدم عالی. من متوجه شدم که در مقابل آزادی، حالا شما می توانید به طور مستقل زندگی خود را مدیریت کنید و به حقیقت بگویید. مامان در زندان برای فرار از پرداخت اقساط، ازدواج کرد و فرزند دیگری را به دنیا آورد. من با بستگان - مادر و برادر ارتباط برقرار کردم. خواهر به ایتالیا پرواز کرد، او متمرکز شد. با آن، ما گاهی از تماس پشتیبانی می کنیم. حالا من در مینسک با فرزند کوچکم زندگی می کنم. من یک کار پایدار دارم، اما هنوز هم در پیدا کردن خودم هستم - من فکر می کنم در مورد چگونگی کسب درآمد بیشتر. در آینده، من می خواهم یک موسسه آموزشی را باز کنم تا کودکان را از مدارس شبانه روزی آموزش دهم که بتوانند در زندگی به آنها کمک کنند.

همچنین ببینید:

کانال ما در تلگرام. همین الان ملحق شوید، همین الان بپیوندید!

چیزی برای گفتن وجود دارد؟ به Telegram-Bot خود بنویسید. آن را ناشناس و سریع است

چاپ مجدد متن و عکس های Onliner بدون حل و فصل سردبیران ممنوع است. [email protected].

ادامه مطلب