مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت

Anonim

داستان غم انگیز از زندگی مادر، که فرزند خود را برای عشق به یک مرد نقل مکان کرد. هنگامی که او در مورد درست یاد گرفت، چه درد روانی از زن جان سالم به در برد

گام از فرزندش، و چه تصمیمی باید بگیرد؟

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_1

هر بار که من برای یک لپ تاپ نشسته بودم، یک سند Vordvsky را باز کردم، اما نمی توانستم تصمیم بگیرم که داستان من را بنویسم. در یکی، مطمئن هستم که مطمئنا، آن را به یک درس خوب برای مادرانی دیگر تبدیل خواهد شد که بسیاری از آنها را آموزش می دهند نه تنها به شنیدن، بلکه اعتقاد بر این است که فرزندشان را باور می کنند و به راحتی به وضعیت نگاه می کنند. من همه چیز را با دقت مخالف داشتم. عشق من، مثل اینکه در مقابل چشمانش خجالتی داشتم، ذهنم را گرفتار کرد. من خیلی دوست داشتم با یک مرد، که تصمیم گرفتم به یک عمل بسیار جدی - کودک را رد کنم و خود را به یک شریک اختصاص دهم.

کمی درباره خودتان: من یک دختر 27 ساله هستم، یک کودک را در 23 سالگی از مرد عزیزم تولد دادم. من نمی توانم بگویم که من با او خوشحال بودم، هرچند که رابطه با ما فقط کامل بود. اما یک غم و اندوه بزرگ اتفاق افتاد. هنگامی که بذر ما 2.5 ساله بود، شوهر به یک حادثه وحشتناک افتاد و پس از 2 روز پس از آن او فوت کرد. همانطور که دکتر گفت، دلیل آسیب های چندگانه و شکستگی است که با زندگی ناسازگار است. آنچه که بعد از مرگ او تجربه کردم، تنها یک خدا می داند، بنابراین نمی خواهم آن را به یاد داشته باشم و توصیف کنم. اما من فقط می گویم، افکار خودکشی از من بازدید کرد. تنها چیزی که من را متوقف کرد، فرزند من است. در یک لحظه من بینش کردم - متوجه شدم که باید فقط برای او زندگی کنم!

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_2

شروع رابطه

او 5 سال گذشت، Semyon Grown - در حال حاضر او 7.5 ساله است، و او به کلاس اول می رود. فرزند من تنها شادی در زندگی من است. او یک مرد واقعی رشد می کند - از بسیاری جهات به من کمک می کند، از لحاظ اخلاقی حمایت می کند و فقط آنچه را که دارم خوشحال می کند!

با این حال، این لحظه ای بود که من مجبور شدم او را به پس زمینه فشار دهم. او برای من یک فرد شماره 1 در جهان متوقف شد. این اتفاق افتاد زمانی که من ملاقات کردم، به نظر می رسید در نگاه اول، یک مرد شایسته. مرد جوان قد بلند، قانونی، آگاه و بسیار خوش تیپ فقط بلافاصله سر من را تبدیل کرد. برقراری ارتباط بیش از یک سال، ما تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم.

AnaToly من پس از 5 ماه ارتباطات، خانواده ام را معرفی کردم. من انتظار نداشتم، اما عزیزم، پدربزرگش و پدربزرگ را نشان داد. او به طور مرتب در شیرینی ها، اسباب بازی ها، او را به ماهیگیری، آموزش داد. من صادقانه بگویم، من خیلی خوشحال شدم، زیرا هر دو از گران ترین مردم من به دوستان واقعی تبدیل شدند - چه چیزی می تواند بهتر باشد؟

ما در دو اتاق من زندگی کردیم، فضای کافی وجود داشت. در ابتدا، یک idyll کامل در خانواده ما سلطنت کرد. سرگرمی مفصل آناتولی با کودک متنوع بود و منی تنها شادی و لذت را به ارمغان آورد - سفرهای مشترک، پیاده روی، دنده ها بر روی طبیعت. Tolik هدایای گران قیمت را ارائه داد - قرص بذر را ارائه داد که او به مدت طولانی رویایی داشت. با این حال، این idyll به سرعت به پایان می رسد، به معنای واقعی کلمه بلافاصله پس از برقراری رابطه ما.

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_3

بی تفاوتی من

ناگهان عزیزان من و مطلوب ترین مرد کار خود را از دست دادند. با وجود این، افکار بدی را از بین بردم. او خودش به عنوان یک اقتصاددان در یک شرکت خوب کار کرد. من اغلب مجبور شدم در محل کار بمانم. یک روز زمانی که من یک بار دیگر در کار به تأخیر افتاد، فرزند من به من زنگ زد. او با صدای لرزه ای و تحریک آمیز صحبت کرد. او از من پرسید: "چقدر به زودی به خانه برگشتم؟" آنچه را که من پاسخ دادم، همه شما در خانه خوب است. پسر گفت که همه چیز به ترتیب است، اما من پیشگویی بدی داشتم که چیزی هنوز اشتباه است. تفکر تیل، من به سرعت جمع شده و به خانه رفتم.

باز کردن درب آپارتمان، من شنیدم فریاد قوی - آناتولی به کودک فریاد زد، تلاش کرد تا او را به دست آورد. برای چند لحظه، من، برعکس، خوشحال شدم که برخی از سبک های خانوادگی دلیل نزاع آنها بود. پس از همه، در راه خانه، من قبلا مثل این زخمی شدم.

بنابراین، اختلالات TOLIK در رابطه با کودک توجیه شد و من را اشتباه گرفت. حالا من درک می کنم که قبل از من به من اجازه ندادم. پس از همه، ما همه مشکلات را با بذر بی سر و صدا و صلح آمیز داریم. او از نیمی از من را درک کرد. رفتن به آشپزخانه، من یک کودک شکسته را دیدم و لبخند زد. لبخند او فقط من را گمراه کرد، و من این وضعیت را کاهش دادم. حالا من درک می کنم که بدترین چیزی که من حتی به مهد کودک نمی رفتم تا بعد از آنچه اتفاق افتاده با بذر صحبت کنم. و این یک اشتباه بزرگ بود.

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_4

اما این همه نیست، زمانی که هر کس توسط تخت های خود ملاقات کرد، Tolik شروع به ایستادن کرد. آنها می گویند شما چنین لجن، خودخواهانه و زباله دارید. به من بگو که من یک مادر بد هستم و به نحو ضعیف، کودک هیچ مردی را ناراحت نکردم! و حتی بیشتر، که من مغز کافی ندارم. باور نکنید، اما در تمام رزرو های او، من فقط سرم را تکان دادم و سکوت کردم. Tolik، انتظار چنین واکنش ای نیست، بلافاصله تصمیم گرفت تمام زرادخانه خود را آزاد کند و گفت که در حال حاضر بذر به طور کامل رشد می کند. آنچه من دوباره موافقت کردم

البته، برای من راحت بود، با توجه به اینکه من هیچ مشکلی نداشتم و به شدت خسته شدم، و Tolik به درس ها کمک کرد، به آموزش، از مدرسه رفتم. یک پرستار عجیب و غریب در ظاهر مرد. در نتیجه، من از پسرم کاملا متمایز شدم، که به طور کامل بر روی شانه های پدربزرگ شلیک کردم.

کودک به شدت تغییر کرد - او بسته شد، سکوت کرد، زمانی که از کار برگشتم، با دست های خود ملاقات کردم. بدترین چیزی که من حتی آن را متوجه نشدم. من متوجه نشدم که Semyon در نظر من و همسر من با هم یک گلوله به اتاق من فرار کرد. به این نکته اشاره کرد که من حتی متوقف شدم که چگونه او را در مدرسه انجام دادم، آیا او به خیابان راه رفتن با دوستان و آنچه که او در زمان آزاد خود انجام می داد، می رود. اما قبل از اینکه همه چیز کاملا متفاوت بود: او با من همه چیز را که در روز او اتفاق افتاد، به اشتراک گذاشت. داستان های او خیلی احساسی بود که حتی جرات نکردم آن را قطع کنم.

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_5

همچنین ببینید: تاریخ مادر، که موفق به ایجاد روابط اعتماد با دخترش شد

راز آشکار شده است

روز روشنایی ناگهانی آمد - متوجه شدم که اشتباه بزرگی خواهم کرد. هنگامی که Semyon به طور کامل از بازی با Tolik بازی کرد، همه چیز در مرکز سرگرمی اتفاق افتاد. من خشمگین شدم، و تصمیم گرفتم که کودک را مجازات کنم - من او را بیان کردم که ناسپاس بود و یک گوشه ای گذاشت. SEMES شروع به هیستریک، اشک، من سعی کردم، اما نمی توانست او را آرام کند. او را گرفت و آن را در خیابان به صحبت کرد.

ما در نزدیکی فروشگاه نشستیم، من او را محکم آغوش گرفتم و شروع به گریه کردم. از طریق اشک، از من خواسته شد بگویم چه اتفاقی افتاده است. شنیدن آنچه فرزند می گوید، من شوک را خاموش می کنم. من احساس کردم Gadko که من حتی نمی توانم عبور ... حالا متوجه شدم که فرزند من چقدر بد است. SEMA گفت چگونه Tolik نه تنها به او فریاد زد، بلکه او را نیز ضرب و شتم، و هر کس که به دست او آمد. علاوه بر این، او پسر خود را به ثمر رساند، که او را در یتیم خانه به او می دهد، اگر او به مادرش می گوید.

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_6

اما اینها فقط گل بودند. با هر مورد مناسب، همسر به کودک صحبت کرد که من دیگر او را دوست ندارم که یک کودک دیگر به زودی ظاهر شود، پس از آن هفت نفر به طور کلی به مادر نیاز ندارند. این مردی که این مرد را به دست آورد، من هنوز هم نمی فهمم - این که آیا من به طور کامل توجه من را تسخیر می کنم، آیا توجه کودک من را نشان می دهم یا او فقط او را باور نکردم.

SEMA به طوری که من به شدت به من فشار داد که من خودم شروع به سر و صدا سفر. بعد از مدتی، زمانی که ما آرام شد، تصمیم گرفتیم، وقت آن رسیده که به منطقه تفریحی بازگردیم. Tolik، که چهره ما را دید، همه چیز را درک کرد. با این حال، من به او چیزی نگفتم به منظور شروع یک رسوایی با یک کودک، ما آن را به چند ساعت برای دوست من بردیم.

پس از ترک تنها با شوهرش، من حتی وقت نداشتم که چیزی بگویم، همانطور که Tolik شروع به بیان من کرد: "چگونه می توانم این گه را باور کنم؟ او به طور خاص شما را در برابر من پیکربندی می کند! " من یک واکنش برای کلمه "Gadenash" داشتم - من شروع به ضرب و شتم او با مشت با وجود این که او خودرو را رهبری کرد.

مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی که به طور غیر منتظره پایان یافت 3947_7

برای سوال من، او را ضرب و شتم، پاسخ داد: "من چند بار اسلحه را لرزاند."

راه حل سنگین

همه این واقعیت که من به وفاداریم به جمع آوری چیزها گفتم و از خانه من خارج شدم. بدترین چیزی که او شروع به التماس کرد، خواستار بخشش بود، وعده داد که بیشتر نخواهد بود. اما من مثل یک دیوار ناپایدار بودم!

برای مدت طولانی پس از چه اتفاقی افتاد و حتی در حال حاضر، من خودم را برای آنچه که من با فرزندم انجام دادم، عذاب می دهم - کوچک و بی دفاع. او اغلب او را مجازات کرد تا به Tolik اعطا شود، مجبور شد او را به مدت طولانی در اتاق خود بنشیند. من می دانم که من بخشش ندارم و گناه من را انکار نمی کنم. من فقط می توانم یک چیز را بگویم که این وضعیت به من یک درس خوب خدمت کرده است. در حال حاضر هیچ کس محل پسرش را در قلب من نمی گیرد!

ادامه مطلب