چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین

Anonim

موقعیت های مختلفی در زندگی وجود دارد که فشار می آورند

امتناع از کودک خود را بنویسید بعضی از آنها یک کودک را در اصل نمی خواستند، اما دیر رسیدن به وقوع بارداری خیلی دیر شده بود. کسی وحشتناک را ابراز کرد

و مامان و پاپ تصمیم گرفتند که با چنین بار مقابله کنند. اما پس از آن والدین احساس می کنند؟ چگونه می توانم به آرامی زندگی کنم، دانستن اینکه در جایی از قصه شما، مراقبت از دست مادر و توجه پدری چیست؟

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_1

تاریخ مادر، که دخترش را در یتیم خانه گذاشت، و سپس می خواست او را انتخاب کند

زن اجازه می دهد او آنا را صدا بزند، با شوهرش در یک شهر کوچک زندگی می کرد. آنا به عنوان یک معلم کار کرد، شوهرش مهندس است. این زن و شوهر تصمیم گرفتند که وقت آن باشد که یک کودک داشته باشیم، و در 9 ماه یک دختر زیبا ظاهر شد. چند سال بعد، آنا و شوهرش فکر کردند و به این نتیجه رسیدند که دختر به برادر یا خواهر نیاز دارد. دومین حاملگی دشوارتر از اولین بار بود. اما آنا نگران نبود، زیرا همه چیز همیشه صاف نیست. برای مدت طولانی سمی مضر، چندین بار در حفظ در بیمارستان قرار دارد. هنگامی که یک زن شروع به رشد شکم خود کرد، شوهرش با دختر بزرگترش دوست داشت دست خود را بر روی او قرار داد و منتظر جوانترین دختر برای ضربه زدن بود. این بسیار لمس بود، و دختر مسن تر در چنین لحظات شروع به فریاد با صدای بلند کرد.

تاریخ تحویل نزدیک شد. آنا چیزهای لازم را جمع آوری کرد، مادرش به تماشای نوه قدیمی شد. تولد نسبتا سریع و به راحتی گذشت، اما به دلایلی، آنا نوزاد را نشان نداد. هنگامی که یک زن به بخش منتقل شد، پرستاران چشمان خود را برداشتند و کودک همه چیز را به ارمغان آورد. آنا عصبی، متوجه نشد که نه. و سپس رئیس بخش به او آمد و گفت که دختر با سندرم داون متولد شد.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_2

آنا در یک لحظه نشسته بود. کلمات سر به آرامی به آگاهی او رسید، و هنگامی که او متوجه شد چه اتفاقی افتاد، دیوار شناور شد، و زن از بین رفت. سپس اشک، غم و اندوه، افسردگی وحشتناک وجود داشت. سر به نام آنا به دفتر خود، به دقت نشسته روی نیمکت:

شما بهتر از کودک رها می شوید، زیرا شما قبلا یک دختر دارید. تصور کنید که او را ببینید که تمام نیروهایی که شما در یک دختر بیمار صرف می کنید. شما جوان هستید، چرا شما باید چنین زندگی من را تحمل کنید؟ شما به فرزند بیمار کمک نمی کنید، بنابراین در مورد خودتان، در مورد خودتان فکر کنید، در نهایت فکر کنید. اگر شما آن را می گیرید، خود را زنده می کنید.

آنا نمی دانست چه باید بکنیم او سعی کرد تصور کند که زندگی با یک کودک بیمار چه خواهد بود و چشم ها بلافاصله با اشک پر شده بود. ترسناک بود که کودک را ترک کند، اما این نیز ترسناک بود که با چنین دخترانه به خانه برود. آنا از کابینه بیرون آمد، بر روی دیوار تکیه کرد، احساس پاها تبدیل به پنبه شد و از گوش دادن به او امتناع کرد. او به طرز معجزه آسایی به محوطه خود رسید و شوهرش را نام برد.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_3

"اگر او درگذشت، بهتر خواهد بود، بهتر است اگر او مرده متولد شد." چرا ما آن را داریم؟

شوهرم خواندنی گفت:

- در خانه ما، چنین کودک زندگی نخواهد کرد.

زندگی پس از

تصمیم او توسط همه چیز پشتیبانی شد: پدربزرگ و مادربزرگ، دوستان نزدیک. شوهر برای آنا اواخر شب دیر شد و آنها واقعا از بیمارستان زایمان فرار کردند و یک کودک کوچک و بی دفاع را ترک کردند. آنا همچنان به یاد می آورد که چگونه آنها را به ماشین فرار کردند، و سپس شوهر پدال گاز را فشار داد، به طوری که او می خواست به سرعت صحنه جرم را ترک کند. دختر بزرگ آنا گفت که خواهر زمانی که متولد شد فوت کرد.

هفته های اول آنا و شوهرش عملا در مورد دختر جوانتر صحبت کردند که در بیمارستان زایمان پرتاب می کردند. آنها می ترسیدند که دختر ارشد می شنود، گفت که این تنها راه خروج بود.

با این حال، در مدارس یتیم خانه و مدارس شبانه روزی می دانند که چگونه برای کودکان مراقبت می کنند. کارشناسان، کلاس ها، پزشکان وجود دارد. و آنچه در خانه است؟ ما اینجا دیوانه خواهیم بود

- من سعی کردم استدلال های شوهر را پیدا کنم.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_4

در آن زمان مادرش به آنا آمد. او سعی کرد حمایت کند، گفت که تصمیم درست انجام شده است. و خودش نگاه کرد، و به طور کلی، سعی نکرد به آنا و همسرش نگاه نکنیم. به نظر می رسید که همه آنها همدستان در خانواده خود بودند که مرتکب جنایت وحشتناکی شدند، اما هنوز توسط پلیس گرفتار نشده بودند.

در خانه سکوت سرکوبگر سلطنت کرد. شوهر شروع به عقب نشینی کرد، مادربزرگ ها کمتر و بازدید از بازدید کردند. هیچ شام خانواده ای وجود نداشت، پیاده روی در یک کافه، سفر به طبیعت.

"من نمی توانم بدون قرص خواب برای چند ماه بخوابم. شوهر به طور جداگانه خوابید، ما عملا ارتباط برقرار کردیم. من یک افسردگی وحشتناک داشتم، من فقط نمی خواستم زندگی کنم. احتمالا، اگر این دختر بزرگ نبود، چیزی را با من انجام داد، "

- به آنا می گوید

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_5

از ناامیدی، زن شروع به صرف زمان زیادی در اینترنت کرد. هنگامی که آن را در چت آمد، جایی که پدر و مادر همان داستان های خود را به اشتراک گذاشتند. خواندن آن بسیار سخت بود. زوج ها به نظر می رسید به دنبال بهانه ای برای عمل خود هستند، اما این نبود.

آیا ممکن است خودتان را ببخشید؟

اگر شما خواندن آنچه پدر و مادر نوشتن، که فرزندان خود را رها کرده اند، شروع به درک آنچه جهنم بر روی زمین است. این افراد دقیقا در آنجا زندگی می کنند، در جهنم خودشان. آنها در مورد عمل خود فکر می کنند، در مورد کودک که هر ثانیه پرتاب می شود. بله، یک کودک مبتلا به بیماری جدی بسیار دشوار است. اما بعد از اینکه کودک بی دفاع را بر رحمت سرنوشت ترک کردید، با شدت در قلب زندگی می کنید. والدین سعی می کنند توجیهی پیدا کنند: در یک مدرسه شبانه روزی تخصصی، یک کودک معلول بهتر از خانه خواهد بود، ما هیچ وقت، نیروها، فرصت مالی برای افزایش چنین کودک نداریم. اما همه این عذر خواهی است که امداد رسانی نمی کنند.

پدر و مادر که بچه ها را ترک کردند، هر روز بپرسید: "آیا من تا به حال من را برای آنچه که انجام دادم ببخش؟" اما پاسخ واضح است. البته، هیچ بخشی از چنین اقداماتی وجود ندارد.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_6

به مدرسه شبانه روزی مراجعه کنید

هنگامی که آن را غیر قابل تحمل کرد تا در چنین اتمسفر زندگی کند، آنا تصمیم گرفت تا ببیند کجا دختر دومش زندگی می کند. در ابتدا او فقط به درب نزدیک شد، سپس او را ملاقات کرد، شروع به پرسیدند چگونه کودک او آنجا بود. و در برخی موارد متوجه شدم که من آماده بودم که یک مرد کوچک را ببینم که او را به نور ساخته و پرتاب کرد.

"وقتی او را دیدم، قلب من به یک توده غرق شد. او بسیار شبیه به من بود، خیلی شبیه بود. فکر کردم بچه شخص دیگری را می بینم، اما دخترم بود "

- به نظر می رسد با اشک در چشم آنا.

آن زمان زن فرار کرد، حتی به دختر نرفت. اما از افکار او فرار غیرممکن بود. او هر دقیقه در حافظه به عنوان عکس از فیلم در حرکت آهسته، اولین جلسه پس از یک پرواز شرم آور با دختر جوان تر حرکت کرد. آنا و بازگشت به مدرسه شبانه روزی.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_7

آنا در فاصله ایستاده بود و دخترش را تماشا کرد. در اینجا علاقه مند به جایی است که به دنبال جایی است، و پس از آن به عنوان اگر آن را به حواس من می رود. یک مدرسه شبانه روزی زن به یک زن آمد. کارگر گفت: "کودک متوجه می شود که من به هیچ کس نیازی ندارم، و آنا فرار کرد، به سختی نگه داشتن SOBS.

خانه های آنا منتظر شوهرش بودند تا به طور جدی با او صحبت کنند. او صادقانه اذعان کرد که او در مدرسه شبانه روزی بود و دخترش را دید. آنا گفت: "ما باید او را انتخاب کنیم، و شوهرش گفت که من موافقم. برای اولین بار، آنا تجربه تسکین داد. آنها تصمیم گرفتند و تنها این تنها درست بود.

امید به تصادف و برنامه های جدید

آنا و همسر بحث کردند که دختر ارشد می گویند. آنها یک کابین، لباس، اسباب بازی برای دختر جوانتر انتخاب کردند. والدین اسناد را جمع آوری کردند، به مدرسه شبانه روزی آمدند. و سپس تماس زنگ زد، که از همه امید خانواده عبور کرد. آنها گزارش دادند که دختر از عفونت فوت کرد.

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_8
"فقط من گناهکار هستم که این اتفاق افتاد. من نمی خواستم یک مادر به یک کودک بیمار باشم، من از مرد کوچولو بومی خودم رد شدم. او به سادگی نمی خواست بیشتر زندگی کند. "

- Riddal Anna.

شوهر سعی کرد کنسول کرد، نزدیک بود، اما آنا بسیار دشوار بود که مرگ دختر جوان را تجربه کند، که زندگی خود را در یک غریبه ترک کرد، زمانی که هیچ مردی بومی در این نزدیکی نبود. و یک روز او همسرش را به آغوش گرفت و گفت: "بیایید دختر را انجام دهیم. من دیدم که چقدر در مدرسه شبانه روزی امتناع می کنم؟ "

چگونه به زندگی والدین که فرزند مادری خود را رها کرده اند: داستان های والدین 24083_9

والدین شوهرش و آنا وارد شدند. تا صبح، آنها منعکس کننده نحوه آموزش و پرورش یک کودک مبتلا به بیماری جدی بودند. هر کس با هم بود، همه می دانستند که آنها مقابله می کنند.

در حال حاضر در خانواده یک دختر با سندرم داون زندگی می کند. او، مانند آفتابی، هر روز صبح خانه خود را روشن می کند. آنا و شوهرش معنای زندگی را داشتند و دختر ارشد روح در خواهر جوانتر نیست.

ادامه مطلب