درباره عشق برای آموزش فیزیکی

Anonim
درباره عشق برای آموزش فیزیکی 2014_1

دلیل اصلی همه شکست ها، رسانه های بدنی کامل من هستند ...

من از دوران کودکی تحصیلات جسمانی را دوست نداشتم. مقررات، طناب، بز. اتاق پرو. Kuvoke بازگشت پرتاب توپ در زمستان، اسکی در شب ها عبور می کند: ابتدا به یک اتوبوس با اسکی و چوب فشار آورد. یخ زده در خیابان، اتوبوس سرد و مرطوب است، عینک توسط Hoarfrost کور می شود، به طوری که نه به توقف توقف. اگر اتوبوس به تأخیر افتاده باشد، باید وقت خود را در پایانی داشته باشید. پا در چکمه های اسکی اسلاید و رانندگی در اطراف، دو دستکش پوشیدن، اما دست را گرم نمی کند. رطوبت مربوطه، پس از چند قطره، حلق آویز برف صورت، که پس از آن بر روی باتری، تنفس در کل اتاق با بیش از هر پشمی بیش از روز است.

درس های تربیت بدنی ما یکی از دلایلی بود که من هرگز دوران کودکی را از دست نخواهم داد. هیچ کس، از جمله معلمان، نمی فهمید چرا و آنچه ما برای آنها انجام می دهیم. اولین فیزر در گذشته در همه کارها در مهد کودک کار می کرد - با این حال، او مرد فوق العاده بود: اعتماد به نفس، بلندپروازانه و خوش شانس در عشق.

بنابراین، همراه با ازدواج با پسر مدیر مدرسه ما، او بلافاصله گلدان ها را ترک کرد و شروع به آموزش کرد. "بهتر است یک معلم باشد، به نظر می رسد جامد است." چه چیزی می تواند Vera Aleksandrovna، محموله، خام را آموزش دهد، که هیچ ایده ای در مورد ورزش و یا هر کار سیستماتیک دیگر ندارد؟ هنگامی که او تصمیم گرفت نشان دهد چگونه از طریق بز پرش - روشن نیست که او شمارش شده است. چه چیزی پس از یک مقام معلم بالا نشسته است؟ اعتقادات الکساندرونا با اعتقادات ... به جهنم به جهنم سگ تخریب شد. معجزه صعود انجام نشد.

با این حال، نکته این نیست که من یک معلم با استعداد را برآورده نکردم. کودکان دیگر موفقیت را با همان مقدماتی ناقص به دست آوردند. دلیل اصلی همه شکست ها، رسانه های بدنی کامل من است. در مهد کودک شوروی، یک وظیفه برای توسعه کودکان چند جانبه وجود داشت. ما آواز خواندیم، صنایع دستی را تحت "Zhostovo" و "Khokhloma"، سوت های لپ تاپ. و - رقصیل رانده شد من صدای معلم بالای سر خود را به یاد می آورم، بی رحمانه با صدای بلند، برش بالا، ملایم ترین لایه؛ صدای دوباره به فرکانس غیر قابل تحمل برای گوش انسان، که معمولا صدای نزدیک به نارنجک های پرواز را اشغال می کند: "Fedorova! بپیچ به راست! به سمت راست، و نه به سمت چپ، شما قبلا صد بار صحبت کرده اید! "

من ناامید شدم دوست دختر توجه داشت: من اسلاید صعود می کنم، نه از پاشنه بر روی جوراب، مانند افراد عادی، اما برعکس، از جوراب بر روی پاشنه. من آن را ناخودآگاه انجام دادم، اما پس از کتین، کلمات را به یاد می آورم چون والدین به این نتیجه رسیدند که در دوران کودکی من به ارتوپدی رانده شدم. پاتولوژیک پزشکان پیدا نشد، گفت:

- هیچ چیزی. آسان است. کشیدن، قطره در پاشنه، نگران نباشید. اما مشکل من وزن نداشت. من فقط چنین شخصی هستم: در اصل، این درست نیست، با یک اشکال مادرزادی. اما فقدان داده های فیزیکی توسط فانتزی فراوان جبران می شود. چطور چیز دیگری توضیح دهید که من کوچکترین توانایی های جنبش و هماهنگی را ندارم، در چهل و یک تصمیم گرفتم شروع به انجام اسب سواری کنم؟

***

این طرح مانند این بود: یک اسب یک شخص مهربان، هوشمندانه، مطیع است، همچنین در اپلیم نیز گفته شده است. با خوشحالی کمک خواهد کرد که در زنان ورزشی قدیمی به تحصیل در تربیت بدنی کمک کند.

اولین باشگاه اسب سواری من را ناامید کرد. من آن را دوست ندارم، آن را مانند عشق اول: همه چیز بد است، همه چیز اشتباه است، و خاطرات ظریف برای زندگی است. یک بار، من و کیگزی من، با پشت پشت، حشره دار Telemishes - (ما با دو چکمه بخار، تاسف آمیز طبقه بندی شده)، ایستاده در بازیکن، منتظر شروع درس بود. یک اسب را با اسب سوار کرد. یا بهتر نبود که بگویم - او رفت. گروه Silent Birch. او با پاهای خود احمقانه نیست، به عنوان مرگ و میر عادی، و انعطاف پذیری و هوشمندانه موقعیت بدن خود را در فضا تغییر داد - به عنوان قهرمان المپیک در ژیمناستیک ریتمیک، که در آن رؤسای جمهور ازدواج کرده اند. انجام حرکت کامل دقیق: یک گام، آنچه خدا درک کرد، ایجاد پاها.

اسب مراقب بود، تحت آسمان یک کوه براق سیاه، - یک کوه، با یک خط به راحتی مصرف شده، با دقت گرد در قهرمانان نژاد و اتومبیل های ورزشی است. پاهای پایین تر، گلف های زیبا را پیچیده کرده و در گوش های طولانی بلند، یک کلاه بافتنی مانند یک جفت نازک، یک حلقه به حلقه، که واضح بود، حمل می کرد - این یک بازار توده ای مانند "Zare" نیست. این به احتمال زیاد یک اسب سواری ویژه "دیور" است. در چشم اسب رطوبت اسرار آمیز، برجسته در غم و اندوه جادویی، حضور ذهن است.

این دختر یک زن انگلیسی کامل است که تحت فشار پایین زیر لب پایین پیشرفت کرده است - به طوری که او از صفحات رمان قدیمی در مورد زندگی اشراف ها فرود آمد. ما با یک Telemach (تصویری رقابتی از کار "رد شد") دهان را نشان داد، به پایین نگاه کرد و به یکدیگر گفت: "EEE ..."، با توجه به فکر کردن در مورد آنچه که احمقانه نیست به وجود بیگانگان باور ندارد. شاید آنها مدتهاست بین ما بوده اند.

***

توهمات من در مورد ذهن و اسب بخار خوب در اولین شغل ها تخریب شد. معلوم شد که اسب ها، مانند مردم، متفاوت هستند. یک بار، من در Telemacure سوار نشدم، ما به نحوی با Sivo بودیم، اما در یک شرک خاص. شرک، هرچند او مانند همه اسب ها، یک گیاهخواری متولد شد، در روح یک قاتل واقعی بود. و او نباید به خواب برود، بلکه جک-روغر. پس از همه، به محض اینکه من را دیدم، بلافاصله شکل گرفتم که نمیتوانستم زندگی کنم.

در آن روز یک دوش قوی داشت، بنابراین ورزشکاران در محاصره تحت پوشش مشغول بودند، که معمولا به ما، "قتلس" تعلق داشت. و بنابراین - وضعیت. در سمت راست و در سمت چپ پرش از طریق موانع رقابت. شرک، مانند یک گپنیک در یک کوچه تاریک، که برای شلیک سیگار کشیدن در شهرداری ها بی قراری بود، اکنون و این موضوع به جهش ها رها شده است. تلاش های من از کنترل من با دستگاه قرار می گیرد. من در کشتی بدون فرمان و بادبان در دریای طوفان احساس می کنم. رقابت ها به من قسم می خورند، هرچند من هیچ ارتباطی با آن ندارم. مربی فریاد می زند، و همچنین برای من، اگر چه Hooligan جک است، یعنی شرک. - Przhem پای راست و به دلیل چپ! - آقای جورجوس به من دستور داد

هنگامی که پایم را فشار دادم و یک دلیل را از دست دادم، شرک به سرش رسید، که به اندازه کافی با او اسب است. جالب تر جالب است که یک گربه باشد او، آنها می گویند، هیچ کس پا را لمس نمی کند. نشان نمی دهد کجا بروید بنابراین، او دو بار به دو بار به ارتفاع افزایش یافت، جمع آوری پشت در Horbik، به عنوان اگر پشت توپ، تقریبا از پنهان شدن در جهت آقای Jorgos و به طرز وحشیانه ای به پنجه عقب افزایش یافت. من در زین نگهداری کردم، اما در روح افتادم.

***

من فکر می کنم برای من دشوار بود، زیرا برای دو نفر با اسب ما دست ها و پاها زیادی داشتیم. علاوه بر این، دست من (و پاها) از سمت راست و چپ به یک خارجی و داخلی تبدیل شده است. و اگر راست و چپ - ارزش ها، خدا را شکر، دائمی، پس از آن، خارجی و داخلی در هر نوبت در حال تغییر است، آن را در حال حاضر، من هم فکر می کنم. به گفته مربیان، مشکل من این بود که من سوالات زیادی را مطرح کردم.

به عنوان مثال، آقای جورجوس و یانیسا زیبا بود:

- چرا اسب در سمت چپ قرار دارد؟

و آنها من - گروه کر:

- katya! از آنجا که لازم است! سوالات را بپرسید فقط نشستن و انجام آنچه آنها گفته شده است.

انجام آنچه آنها به شما می گویند! ما سعی خواهیم کرد چنین شرک را بگویم.

***

قبل از پرتاب، تصمیم گرفتم سعی کنم در باشگاه دیگری کار کنم. وارد شد تری، معشوقه اش، تاخیر. مو قرمز، نرم، به عنوان اگر از یک پتو پشمالو بسته شده، شتلند Ponocchio و Tina Turner در حال حاضر در چمنزار ترین در حال حاضر به شدت تحت فشار قرار گرفته است.

همراه با من، تری برای یک پسر در یک ژاکت راک سیاه منتظر بود: اسب او به نام پاریس بود که از غرفه بیرون آمد. Konya-Pakistani یک ستاره قوی زیبا را در "Hippodrome" به ارمغان آورد، او را به بند ناف متصل کرد و او را در یک گالوپ افزایش داد. اسب کروپ را به آسمان انداخت و تندر را تکان داد. پاکستان خندید این مرد ناراحت شد من مودبانه گفتم که از آن حمایت کنم:

- این شماست؟ بسیار زیبا. آن را در بازی های المپیک می تواند ارسال شود.

- در بازی های المپیک؟ - گورکی صاحب پاریس را خنثی کرد. - بله، او باید به شطرنج برود!

***

من توضیح دادم تری:

- شما می بینید، من یک سوار با استعداد نیستم. من خوب نیستم تری رد شد سپس او دکترین آموزشی خود را شناسایی کرد:

- پس چه چیزی امروز بد است، اما دفعه بعد دیگر "بد" است! بهتر سابق

***

برای شروع، تری به من رابین هود را به من داد - یک اسب نازک و نازک اسب با اشک در چشم او.

- درباره او چیست؟ - من می پرسم. - آیا کسی او را مجازات کرد؟

- خب نه. او افسرده است او متعلق به یک دختر بود، در مسابقات شرکت کرد. او حتی یک سوکت دارد! یک سال پیش او آن را به ما فروخت. و او خیلی وحشتناکی تغییر کرد. رابین از آن اسب هایی نیست که خوردن نوشیدنی و علاقه مند به انسان نیست. او نیاز به عشق دارد من شما را در فیس بوک به شما نشان می دهم، چگونه چند ماه پیش بود - شما نمی دانید! و اکنون به نظر می رسد یک پیرمرد سدیم است. اما او تنها 9 سال دارد. نشستن

- بنابراین. به دلیل چپ به سمت چپ بروید و پای راست را وارد کنید! - مشرف به تری

"اوه،" گفتم، به یاد آوردن پرش شرک.

تری گفت: "نترسید." - فقط تصور کنید که شما یک اسب هستید دلیل چپ شما شوهرتان است، او شما را به خود می کشد، و پاشنه راست ما مادر شما است که شما را به او فشار می دهد. من الان فهمیدم؟ یاد بگیرید که مانند یک اسب فکر کنید.

ظاهرا فقیر رابین هود، ظاهرا، به فکر به اشتراک تلخ او اجازه نداد، زیرا او به طور مداوم لخت شد. من متوجه شدم که چرا ایوان Tsarevichi اسب خود را با گرگ پرواز و کیسه های گیاهی پرتاب کرد - احساس زمانی که حمایت از شما به شدت از شما، لذت بخش نیست.

بعد از درس، من پرسیدم:

- چرا بر روی اسب پذیرفته شده است تا روی سمت چپ نشسته باشد؟

- از آنجا که زمانی که فال متولد شده است، او برای اولین بار به مادر می رود تا شیر را در سمت چپ بچرخاند. به قلب او نزدیکتر شود آیا می فهمی؟ اگر شما با کسی کار می کنید، باید به قلب او نزدیک شوید.

***

در درس بعدی، تری به من التماس کرد، سقوط روبی روده. آشنایی ما روبی با این واقعیت آغاز شد که پا به شدت به دست آمد. تری اطمینان داد که او بی ارزش بود، اما بلافاصله صحنه را از آندری روبلوا، جایی که شاهزاده ارشد، بوسیدن صلیب، به یاد می آورد، نشان می دهد که جوانترین خانه مالک است.

- خب، برو! - تری به ما گفت وقتی که اسب صعود کرد.

من پاشنه های روبی را برداشتم، اما فقط به آرامش گوش می داد. او به تمام گونه هایش نشان داد که شخصا به هیچ وجه نمی رفت. جالب تر جالب تر است که پدیکور تازه را در کوه ها در نظر بگیرید. به شدت به نفس عمیق و حتی تنفس گوش می دهند. نادیده گرفتن فریاد ها: "بیایید برو، روبی! nno، زیبایی! آیا می خواهید یا نه؟ اسب شما یا خوک، در پایان؟!

تری به ما ارزیابی کرد و گفت:

- به نظر می رسد من وقت دارم که قهوه را طبخ کنم.

هنگامی که در نهایت روبی از محل نقل مکان کرد، تصمیم گرفت تا به مدت طولانی منتظر بماند و به جای یک Lynx به یک گالوپ افزایش یابد. من نگه داشتم، اما یک بار دیگر توسط روح سقوط کرد.

***

- تری! - من می گویم. - من فکر می کنم هرگز یاد نخواهم کرد. اسب ها از من اطاعت نمی کنند

تری شگفت زده شد:

- Katerina، شما من را ناامید می کنید! شما نمی دانید که چیز اصلی این است که Ithaca چیست؟

- نه، نه، من نمی دانم و مهمترین چیز چیست؟

- اصلی ترین راه برای ایتاکا است.

در برخی موارد، مهمتر از آن است که برویم. و بیشتر راه، بهتر است. برای من مطمئن هستم در غیر این صورت، چگونه می توانم در پیری بدانم، من عاشق تربیت بدنی هستم؟

ادامه مطلب