6 داستان ثابت می کند که خوب در دنیای ما بسیار بزرگتر از بقیه است

Anonim
6 داستان ثابت می کند که خوب در دنیای ما بسیار بزرگتر از بقیه است 19450_1

هنگامی که من یک کودک بودم، من همیشه به طرز وحشیانه ای از اتومبیل های چهارم در راه مغازه ها پیچ خورده است. چند بار خوش شانس بود و چندین اسباب بازی رایگان من گرفتار شد. در حال حاضر، هنگامی که من بزرگ شدم و فروشگاه را ترک کردم، من دوست دارم که اگر من آن را داشته باشم، یک قطعه ای را پرتاب کنم، و آنها را نیمی از پیچ خورده را ترک کنید.

من "پرستار آمبولانس" هستم - با خالکوبی، عضلات و صدای بی ادب. پرستاران دیگر گاهی اوقات پس از من به آرامش بچه هایی که گریه می کنند آرام می کنند، زیرا برای من مناسب است. دوستان من در گروه راک من و بچه ها، که با آنها تندرست، می دانم.

پسر تقریبا 16 ساله من فکر می کند که او را در ماشین ذخیره می کند. در واقع، او حدود 11000 دلار را نجات داد.

او نمی داند که من او را خریدم، و او قادر خواهد بود این پول را برای هر چیز دیگری صرف کند. فقط لبخند بزن

وقتی می بینم که دو دختر عبور می کنند، یکی از آنها به وضوح زیبا تر از دیگری است، من به چشم ها کمتر جذاب و لبخند می زنم. من در مدرسه بسیار جذاب نبودم، نه بسیار ورزشی و بسیار محبوب نیست. یک شرکت از دختران محبوب وجود داشت و چند نفر از آنها همیشه به من خوش آمد می گویند، هرچند آنها با من دوست نبودم، به روز تولد خود، دعوت به رویدادها دعوت شد. این حرکات کمی می تواند به معنای یک جهان کل برای افراد مبتلا به عزت نفس کم باشد. این نشانه های کوچک توجه این دختران به من الهام بخش ورزش، برای برقراری ارتباط بیشتر، توجه به جزئیات و خسته کننده نیست.

مردم برفی

وقتی که من 17 ساله بودم، دوست من و تصمیم گرفتم برف های برفی را بر روی یک blizzard سوار کنم. دید بد بود، بنابراین جاده های اصلی را حفظ کردیم.

ما در یک جاده متروکه با دو خانه و فعالان کشاورزی بودیم. رفتن به خانه ها، ما برخی از چراغ ها را متوجه شدیم و رفتیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. معلوم شد که زن و شوهر سالخورده زندگی می کنند تصمیم به رفتن به فروشگاه برای غذا در صورت افتادن به برف. آنها یک سفر طولانی داشتند و همه چیز خوب پیش رفت (آنها موفق به غلبه بر چندین ارتفاع بزرگ snowdifts به متر شد). همه چیز اشتباه کرد تنها زمانی که آنها به رول به خانه فرو ریختند. آنها جرأت نکردند از ماشین بیرون بیایند، زیرا آنها می ترسیدند که آنها را یک blizzard به ارمغان بیاورد. دوست دختر من و من، غرق شدن در برف، اما به طور کامل (کلاه و ماسک ها) ماشین را از بین برد، ترکیبی از راهپیمایی و مراقب بود که ماشین در گاراژ بود.

من فکر کردم پایان داستان بود. من حتی به والدینم گفتم. و بنابراین، روز بعد این زن و شوهر در کلیسا بود. کلیسای ما اجازه می دهد تا نژادهای خود را به ایستادن و در مورد باورهای خود / داستان های تشکیل ایمان بگویید. البته، پیرمرد می آید و شروع به صحبت در مورد شب گذشته زمانی که آنها به فروشگاه رفت. او درباره آنچه که گیر کرده بود صحبت کرد و نگران بود که هرگز ماشین خود را بکشد و او را با برف متوجه شود. سپس او گفت که دو نفر از برف ظاهر شدند، که تقریبا صحبت نکردند، ماشین خود را کشیده و به سرعت به عنوان سود ناپدید شد. او گفت که او از خداوند خواسته بود، اما تصمیم گرفت که هرگز نمی آید، زیرا هیچ کس در کنار این جاده سفر نخواهد کرد. مادر من به من نگاه کرد و متوجه شد که من بودم.

جایگزین شوهر پایه

هنگامی که شوهر در شهر نیست، من سگ را روی تخت خواب می گذارم. شوهر نمی خواهد اجازه بدهد که او را بر روی تخت بگذارد، بنابراین من همیشه یک پوشش روپوش را بشویید و روزی را که خانه را به خانه برگردانید، قرار دهید. احتمالا او فکر می کند که من فقط می خواهم تصور بر روی او یک تخت بویایی تمیز، خوب بویایی داشته باشم، اما در واقع ... من باید شواهدی را پنهان کنم که من اجازه دادم 36 کیلوگرام PSU را به من اجازه دهم تا تمام شب را با من آغوش بگیرم.

این تاسف است که روز تنها یک بار در سال است

هر سال در روز تولد مادر من، زمانی که ما یک مهمانی را صرف می کنیم، پول مردم را برای خرید دو خدمت به مردم می دهم. یکی برای آنها، یکی برای مادر من. من فقط از آنها می خواهم که به روز تولد خوشحال خود را بفرستند و به او یک نوشیدنی بدهند. خوب است به تماشای آن را به همه کسانی که آماده گوش دادن به چند نفر از مردم می دانستند که این تولد او بود، و او تمام این نوشیدنی های مجانی را دریافت کرد. چگونه او بسیار ویژه احساس کرد. این ارزش پول است، فقط برای دیدن اینکه چگونه دوباره چشمانش را کشت.

و یک bobrobonus کوچک
6 داستان ثابت می کند که خوب در دنیای ما بسیار بزرگتر از بقیه است 19450_2
زندگی خوب در داخل هر یک از ما، فقط باید به یاد داشته باشید

ادامه مطلب