گفتگو شبانه

Anonim
گفتگو شبانه 18752_1

مامان، برادر من و من تصمیم گرفتم که ما به یک کودک پلاستیکی نیازی نداشتیم ...

- Maaam ... خوب، Maaaa! - دختر بی نظیر من را از این تفکر خارج کرد که فردا او در کودکان در مهد کودک رانندگی می کرد و چگونه آنها را به استراحت در کنار یک نگاه به استراحت. در دست سوفیا، بچه ها را با یک پستاندار در اسفنج های چاق ("مادران، بچه ها، بچه های کوچک صحبت نمی کنند! آنها به یک نوک پستان نیاز دارند!" - من دخترم را توضیح می دهم، سواری خنده دار را توضیح می دهم).

من از افکار ظاهر شدم و به نظر می رسید به دخترم نگاه کرد.

"مامان، برادر من و من تصمیم گرفتیم که ما به یک کودک پلاستیکی نیازی نداشتیم. و جایی که فورا نیاز به یک کودک زندگی کمی دارید. بهتر از دو - یک پسر و یک دختر به طوری که ما مجازات نشدیم و به ما حمله کردیم و به طوری که ما مبارزه نمی کنیم. خوب به ما بگویید که این کار خوب نیست " در حال حاضر پس از اولین جمله، من شروع کردم بد و من به عنوان لکه ها رفتم.

آنها تصمیم گرفتند! نه، خوب، شما نگاه می کنید، دو Doshrichenka تصمیم گرفتند که آنها به یک شرکت نیاز دارند! آنها 6 و 4 هستند. آنها به طور دوره ای من را در این واقعیت تحقیر می کنند که من یک مادر بد هستم، و پسر، به ویژه، رفتن به بیابان می رود (به محض این که شام ​​لذت ببرد، زیرا در صحرا نیست تغذیه کتلت ها و گوجه فرنگی نمک وجود دارد)، اما تمیز کردن اسباب بازی باعث تهوع، اسهال، ناشنوایی و اشتیاق وحشیانه در همان زمان می شود. پسر فقط برای من حذف می شود فرزند دیگر؟! هرگز…

- Sofu، خوب، اول، به منظور ظاهر شدن کودک، شما نیاز به پدر و مادر ...

"خوب، با پدر و مادر مورد علاقه ما صحبت کنید، او را دوست دارد، او را دوست دارد، ما را دوست دارد، خوب، در آنجا، چشم ستایش،" Docha دستور داد، که از آن من کاملا گیج شده بود. او چنین پذیرفته می شود؟! من تا 35 ساله زندگی کردم و نمی دانم که مقدار زیادی را می توان حل کرد، "ستایش شده توسط مژه ها!"

- شادی من، من با صدای چوپان آلمانی با شما روبرو خواهم شد! هنگامی که من به خواب می روم، همسایگان در بالا و پایین ذخیره می شوند! در تابستان، کل حیاط فکر می کند که کودکان شکنجه شده اند !!! و میشا از باغ خارج می شود، مانند یک هامستر در چرخ، من خودم متوجه نشدم که چگونه صدای در نیمکره افزایش یافت.

چشم های آبی دختر به آرامی به آرامی نگاه می کردند.

- ما به شما کمک خواهیم کرد، صادقانه به طور دقیق! - از کودک پرسید، و سپس او به طور ناگهانی بر روی زمزمه، - مامان، مامولچکا، خوب، لطفا، ما واقعا به این کودک نیاز داریم! اگرچه پس از یک سال، حداقل 5، شما حتی می توانید مدرسه را به پایان برسانید!

من چمدان کردم، ترس اسپلاری را در لعاب دیدم. و نزدیک شدن به اشک.

- بچه گربه، لپ تاپ من، چرا؟ آیا شما دو نفر از شما ندارید؟ من عاشق تو هستم! خوب؟

"فقط، خوب، ما به مدرسه می رویم، ما رشد خواهیم کرد، و شما ... شما رشد می کنید، درست است؟" و سپس کاملا ... را تشکیل می دهند !!! و همه، اسکلت بعدا، سوفیا دفن شد، اشک شانه من را آبیاری کرد. - و اگر هنوز بچه دارید، نمی توانید رشد کنید، زیرا حقیقت است؟! و هیچ مامان قادر نخواهد بود صدمه ببیند، تا زمانی که بچه هایش رشد کنند! و هرگز هرگز نخواهد مرد !!! پس از همه، بچه ها همیشه بسیار، بسیار نیاز به مادر! میدانم!!!

من خودم در حال حاضر لب خود را به طوری که شکستن نیست. من نمی فهمم که چنین اندیشه هایی از سر او. اما موجی از حساسیت، تاسف، آرزو برای محافظت، به آنچه که من تمام من را آب گرفتم، اهمیتی نمی دهم.

- من به هیچ بچه دیگری نیاز ندارم ... "من به طور متناوب در یک مکوشک گرم،" من شما را، بهترین فرزندان من ". خوب، اگر شما تا به حال یک کودک دیگر، پس من هنوز به شما به اشتراک بگذارید، شما من ... و هرگز سعی نکنید، و من همیشه با شما خواهد بود ... مادر نمی تواند متفاوت، دختر نیست. و شما مادرم تبدیل خواهید شد و شما قدیمی نخواهید شد، خوب، اما فقط کمی کمی، کمی ... گاهی اوقات ...

او دوباره به من آموخت ... معلم کوچولوی من با تشکر از شما ... من رشد نمی کنم، صادقانه. من مادرم هستم

ادامه مطلب