"پسر من 30 ساله است، او هیچ دختر ندارد" - به عنوان تجربه والدین بر سرنوشت کودکان تاثیر می گذارد

Anonim

هنگامی که من نامیده شد و خواسته شد تا "کودک را توصیه کند". یک زن در لوله صدای بسیار دلپذیر را بیان کرد و از پسر او خواسته بود. من ناامید شدم سعی کردم به او توضیح دهم که کودکان مشورت نمی کنند. او تسلیم نشد و بسیار ماندگار بود. متوجه شدم که این محکوم نیست، من رها شدم.

در زمان منصوب، یک زن میانسال می آید به دفتر و با یک مرد از سی سال سن. احتمالا یک شوهر جوان ... لازم است، او به نظر می رسد آن را با چیزی، همان است. و کجا بچه هایشان هستند؟ آیا واقعا تصمیم گرفتید که نگذارید، به نظر می رسد من قطعا تعیین می کنم که شما باید با هم متحد شوید؟

"نشستن"، زن به یک مرد اشاره می کند، "این یک صندلی است." - او را او می سازد

سپس موهای خود را اصلاح می کند، یقه پیراهن، دستمال را از کیسه بیرون می کشد و او را روی زانوی خود قرار می دهد. سپس صندلی را انتخاب می کند. دستمال خود را به دست می آورد و در کنار آنها قرار می گیرد.

- سلام. ما ملاقات خواهیم کرد؟ نام من این است که چگونه شما قبلا می دانید، ایرینا Aleksandrovna. چگونه می توانم با شما تماس بگیرم؟

"نام من النا پترونا است، و این پسر من وادیک است،" در آن لحظه من تقریبا سقوط کرد زیر میز.

آیا این یک مرد ریشدار بزرگسالان است که من برای همراهش، پسرش گرفتم؟

من درک می کنم که تمایل به آمدن به طور کامل النا پترونا، و همچنین تمام زندگی و نیازهای وادیک است. فقط او می داند آنچه وادیک می خواهد. مانند یک شوخی در مورد مادر یهودی: "- SEMA، زمان رفتن به خانه است! - من قبلا یخ زده، مامان؟ - نه، دانه، شما می خواهید به خوردن! "

من روش استاندارد را شروع می کنم: پر کردن فرم های جلسه اول. من مطمئن هستم که النا Petrovna به سوالات برای Dietyatko پاسخ خواهد داد. بنابراین، همه چیز قابل پیش بینی است: تنها مادر مسئول است، و پسر نشسته است، بدون هیچ گونه مشارکت در آنچه اتفاق می افتد. این به او آشناست.

"وادیم، اگر من ابتدا با مادرم خوشحال باشم، در حالی که شما در راهرو صبر کنید، و سپس با شما؟" - تعجب او، که در تمام رفتار او خوانده شد، هیچ محدودیتی وجود نداشت.

- بله، بله، البته، او، بدون درک آنچه اتفاق می افتد، دفتر را ترک کرد.

مامان نیز به طور قابل توجهی عصبی، از صندلی (که خوب است)، تنها پسرش را با یک نگاه صرف، احتمالا، ترس، به طور ناگهانی او را از دست بدهد و خروج از دفتر را پیدا نمی کند؟

- النا پترونا. به من بگو، لطفا، چه چیزی شما را ناراحت می کند؟

- وادیک، من وادیک. زندگی ام را بر او گذاشتم او در حال حاضر بزرگ است، و من می خواهم نوه های کوچک، اما او حتی کسی را ملاقات نمی کند، پس او او را ازدواج نخواهد کرد. من می خواهم او را ازدواج کنم

- آیا شما با هم زندگی می کنید؟

- البته، او بدون من میمیرد او هنوز نمی تواند کار کند، او فقط از موسسه فارغ التحصیل شد. من او را یک کار پیدا کردم، اما یک ساعت بود، بنابراین من گفتم که قطعا وجود ندارد. او تا کنون و در شرایط غیر قابل درک نخواهد بود. حالا من قصد دارم شروع به جستجوی کار خود کنم، پس کجا به او اجازه خواهم داد و چه چیزی در آن زندگی خواهد کرد؟

- و پدرش، او کجا، اگر یک راز نیست؟

- راز چیست؟ وقتی ودیک هشت ساله بود، او را بیرون آوردم. تصور کنید، او یک رژیم غذایی برای نان ارسال کرد و او در خانه نشست و به تلویزیون خیره شد. من از کار به خانه برگشتم، و کودک در خانه نیست، اگرچه من خودم خودم را خودم خودم گذاشتم، زیر قلعه کاشته شده و بیشتر به کار رفتم. و او از کار به خانه آمد و یک پسر فرستاد. خود، شما می بینید، آن را تنبل بود، و مانند آن باید به استقلال دسترسی داشته باشد. زمانی که فرزند هشت کودک است، استقلال چیست؟ به طور کلی، من چیزهای خود را جمع آوری کردم و او را بیرون کشیدم. بله، و هیچ کس مورد نیاز نیست، زیرا من یک کودک دارم.

"پس از پدر وادیم، مردان بیشتری نداشتید؟"

- البته که نه! آیا به آنها نیاز دارم؟

- حداقل برای سلامت زنان، چند متخصص متخصص زنان توصیه می شود؟

- نه. من نیاز ندارم

پس از تعداد مشخصی از پرسش های روشن و روشن شدن، من یک قرارداد برای خدمات روان درمانی را به دست آوردم، و به تعجب من، او از بیست جلسه در یک بار خواسته بود.

- و بلافاصله به من به ودیک، من امضا و پرداخت.

- نه. کار نخواهد کرد. مهم است که او خودش تصمیم بگیرد، او می خواهد یا نه.

- او تصمیم گرفت؟

- آره. خودت.

آنها مکان ها را تغییر دادند.

چگونه مرد سی سال می تواند به مادر بستگی دارد؟ به راحتی. او نمی داند چگونه و نمی داند چگونه زندگی می کنند متفاوت است.

در این داستان، مادر قربانی عشق و مراقبت شد. او زندگی کرد و تنها پسرش را به دست آورد. من همه چیز را برای او انجام دادم، ترس از اینکه او خسته، سقوط کرد، احمقانه. او خودش می دانست که چه چیزی لازم دارد.

درمان او شروع به درک آن کرد تا درک کند که او یک بزرگسال بود. با سوالات خشن در مورد آنچه که او انجام خواهد داد. پس از آن متوجه شد که او برای همیشه نزدیک به پسرش بود، او ترسناک و بسیار تلخ شد. این امر باعث می شود که بیشتر بروید: خودتان را به یاد داشته باشید و یاد بگیرید که خودتان را دوست داشته باشید.

شش ماه بعد او او را یک آپارتمان جداگانه خرید و ویدیک خود را در آنجا نقل مکان کرد.

و او؟ او درمان را ادامه داد، آموخته شد که به دنبال خودش، آموخته شود که به دنبال آنچه دوست دارد و آنچه که او می خواهد انجام دهد، آموخته است که دیگران و احساسات خود را درک کنند. در ابتدا، من خودم یک سگ داشتم، با کلمات مادر، یک تمساح باور نکردنی در بزاق خود زندگی می کردم. سپس، پیاده روی سگ، یک دختر را دیدم که خودش نیاز به حمایت و حمایت داشت. و او هنوز هم می خواست تبدیل به یک بزرگسال شود. آنها یک دختر باشکوه را متولد کردند، اما بابا لنا هیچ وقت برای انجام این کار هیچ وقت نداشت.

یک گزیده ای از کتاب "توهم زندگی کامل" (خانه انتشارات بمب گذار). ایرینا Daineko یک روانشناس بالینی، نویسنده بیش از بیست مقاله علمی، یک مجله ستون دار "Snob" است.

ادامه مطلب