"مامان، چرا خیلی دیر به من دادی؟" - داستان واقعی

Anonim

البته، هنگامی که گذرگاه می گوید که شما با یک کودک مانند یک خواهر با برادر من هستید، یک مادر جوان خواهید بود. اما اغلب اتفاق می افتد که حاملگی در آن زمان می آید زمانی که بسیاری از آنها پرستار با نوه ها هستند. در کشورهای اروپایی، چنین چیزی به عنوان یک تب سن برای مدت طولانی وجود ندارد، اما ما هنوز کلیشه هایی داریم که شما باید در سن جوانان تولد داشته باشید.

زنان تصمیم گرفتند پس از 40 به داستان خود تبدیل شوند.

"مامان، تو خیلی قدیمی هستی"

ما و شوهرم دو فرزند بالغ داشتیم. من قبلا 43 ساله بوده ام و چرخه به طور مداوم از دست رفته بود، بنابراین من به تاخیر بعدی توجه نکردم. اما وقتی شروع به شکنجه من در صبح، تهوع، ضعف، من به متخصص زنان فرار کردم. در اولتراسوند من مطلع شدم که قبلا 12 هفته بارداری داشته ام. من شوکه شدم، چون شوهرم و من همیشه محافظت شده بودند، و من دقیقا در آن زمان تولد نداشتم. اما هیچ کاری انجام نداده بود، این اصطلاح بزرگ بود، و شوهر من گفت، همانطور که قطع شد:

"داده شده، و نقطه. ما دو نفر را مطرح کردیم، و سوم آن را به ارمغان آورد. "

اولین مشکلات زمانی آغاز شد که من با بارداری در مشاوره زن ثبت نام کردم. دکتر و پرستار، خجالت نمی کشند، در حالی که من بعد از بازرسی لباس پوشیدم، موضع من را مورد بحث قرار دادم.

عکس نشان داده شده است "مادر من 40 ساله است، من نمی توانم تصور کنم که چگونه او برادر یا خواهر را در آن عصر به من بدهد." پرستار جوان با صدای بلند گفت:

من سکوت کردم، هرچند من می خواستم به او توضیح دهم که رفتار تاکتیکی، به ویژه بیماران. دکتر کارت مبادله را پر کرد و تأکید کرد که لازم است که سلامت خود را با دقت و دقت درمان کند، زیرا من 20 ساله نیستم.

من نمی دانستم چگونه به بزرگسالان به این واقعیت اشاره کنم که کودک به زودی در خانواده ما ظاهر خواهد شد. اما آنها با درک، حمایت و حتی در خرید تمام موارد لازم برای نوزادان نشان دادند. بارداری به خوبی ادامه می یابد، من هیچ مشکلی با خودم نداشتم. فقط یک بار من به بیمارستان برای حفظ، اما در عوض، این دکتر تقویت شد، زیرا دلایل جدی برای نگرانی وجود نداشت. و سوم کودک من، پسر طولانی مدت و مورد علاقه در جهان ظاهر شد.

من به زودی می گویم، در سن جوانی، برای مقابله با نوزادان بسیار ساده تر است. با کودکان مسن تر، من نمی توانستم در شب بخوابم، و سپس تمام روز را راه رفتن، و در همان زمان احساس کردم. حالا خیلی سخت تر شدم شبهای بی خوابی به سختی، دست ها و پشت ها از تکنسین های ثابت آویزان شدند. شوهر و کودکان بزرگتر، البته، البته، اما هنوز هم هر روز احساس خستگی می کردند.

برای پیاده روی، من بسیاری از افراد غیر عادی را دیدم که از تعجب خسته کننده بودند. "نوه شما چیست؟"، "چه مادربزرگ زیبا در بچه"، "مادر چیست؟" آیا تو جدی هستی؟" - سوالات مشابه به طور مداوم به دنبال من بود. دختر ارشد با پسرش که با برادرش راه می رفت، در حالی که می توانستم آرام باشم یا کاری را در اطراف خانه انجام دهم.

عکس تصویری

همچنین نگاه کنید به: بازنشسته 50 ساله روسیه با 25 ساله آفریقایی ازدواج کرده و دوقلوها را به دنیا آوردند - چه بچه ها به نظر می رسند (عکس)

من 46 سال داشتم وقتی پسر من به مهد کودک رفتم. در اتاق قفل، ما با والدین جوان ملاقات کردیم، که ابتدا فکر کرد که من مادر نیستم، اما مادربزرگم. من به یاد دارم، مربی ابتدا همیشه به پسرش گفت: "وانیا، مادربزرگ برای شما آمد." سپس وانیا به مدرسه رفت، جایی که من همچنان به نام مادربزرگم ادامه دادم. پسر این را آرام کرد، زیرا او می دانست که من مادر مورد علاقه او بودم.

نگرش او نسبت به من تغییر کرده است زمانی که سن انتقالی آغاز شد. من جوانان خود را نمی فهمم، او ابزارهای جدید را خریداری نکردم، و لباس ها عملی را انتخاب کردند، و نه مدرن. برادر بزرگتر با خواهر خود کمک کرد، اما هنوز هم بین من و وانیا، از بین بردن سوء تفاهم بود. هنگامی که ما در مورد تحصیلات آینده پسر بحث کردیم، به نظر مشترک نرسیده بود، آنها فرو ریختند. وانیا فلاش کرد و فریاد زد:

"آنچه شما می توانید درک کنید، شما قدیمی هستید. دوستان من خوش شانس بودند، آنها پدر و مادر جوان دارند که با آنها می توانید در دوچرخه سوار شوید، فوتبال بازی کنید. و شما دائما در مورد برخی از بیماری ها شکایت می کنید و در خانه نشسته اید. چرا شما در آن زمان به من دادید؟ ما منتظر حقوق بازنشستگی هستیم، و همه چیز خوب خواهد بود. "

این کلمات را از کودک مورد علاقه خود صدمه می زند، اما من متوجه شدم که او عمدتا درست است. ما از نسل دیگری بودیم و نمی توانستم پسر آن مکالمه ای را که لازم بود، بدهم. البته وانیا، البته، به خاطر کلماتش عذرخواهی کرد، اما با برادر بزرگتر و خواهر، زمان بیشتری را صرف کرد.

بیشتر از همه، من می ترسم زندگی را ترک کنم و زمان زیادی نداشته باشم. اغلب من فکر می کنم نمی توانم ببینم که چگونه وانیا ازدواج می کند، او فرزندان خود را خواهد داشت، او موقعیت مورد نظر را در محل کار دریافت خواهد کرد. من فکر می کنم این منفی اصلی مادران دیر است، زیرا زندگی ناکارآمدی است و کودکان به مراقبت های مادر و توجه نیاز دارند. شوهرم و من سعی می کنم بیشتر با وانیا ارتباط برقرار کنم، علاقه مند به امور او هستم. من هر روز می گویم که من به آنها افتخار می کنم، من عاشق و آرزو می کنم تنها بهترین.

من تعجب می کنم: بیش از 40 سال، اما هیچ فرزندی وجود ندارد! مشاهیر روسیه که هنوز مادر نداشته اند

"من برای مادران آماده نبودم"

وقتی متولد شدم، مادر من 23 ساله بود - 25 ساله. من پدر و مادر جوان داشتم، و عالی بود. ما می توانیم سرگرم کننده، اجرا، بازی، جاذبه های سوار، و به نظر می رسید که مادر و پدر همسالان من هستند. وقتی وارد دانشگاه شدم، من یک کارآموزی در آمریکا ارائه دادم، و البته، من موافقت کردم. در ایالات متحده، همه چیز به هیچ وجه به عنوان ما و چند ماه اقامت در این کشور نبود، متوجه شدم که من رویای ساخت حرفه ای هستم و بعدا در مورد ازدواج فکر می کنم.

به خاطر جاه طلبی، من با یک مرد جوان شکست خوردم. او می خواست ازدواج کند، یک خانواده سنتی ایجاد کند، جایی که شوهر به دست آورد و همسر در خانه مشغول به کار است و کودکان را افزایش می دهد. پدر و مادر من منفی به تصمیم من واکنش نشان دادند، زیرا آنها فکر کردند که من به قدم های خود می روم و در 20 سالگی من نوه یا نوه را به آنها داده ام.

عکس تصویری

من فکر می کنم که شما نیاز به ایجاد یک خانواده زمانی که برای این آماده هستید. من این تاسیسات شوروی را درک نمی کنم که در 20 سالگی لازم است ازدواج کند، و پس از 1-2 سال - برای تولد یک کودک. چه کسی به آن نیاز دارد؟ من مجبور شدم محل زندگی ام را در سن 20 سالگی پیدا کنم، برای رسیدن به چیزی که در گردن شوهرم نشسته ام.

من در یک شرکت بزرگ توسط مدیر رهبری مشغول به کار شدم، سپس رئیس بخش شد. شغلی موفق بود، من آپارتمان خودم را داشتم، ماشین، چند بار در سال من به استراحت رفتم. پدر و مادر دائما پرسیدند وقتی ازدواج کردم. آنها نوه ها را می خواستند و با موفقیت های حرفه ای من خوشحال نیستند. یک روز، زمانی که من به پدر و مادرم مراجعه کردم، ما تقریبا شوخی بودیم.

"من چنین زندگی ای را انتخاب می کنم که دوست دارم. آیا کودکان و نوه ها واقعا هستند - این تنها ماموریت مرد است؟ من وقتی می خواهم مادرم باشم، نه به این دلیل که شما نوه ها را می خواستید، "من فقط نمی توانم ساکت تر باشم و پدر و مادرم را بیان کنم که من فکر می کنم.

از آن به بعد، سوالات از بخش آنها متوقف شد.

من 37 سال داشتم وقتی که من شوهر آیندهم را دیدم. من یک زندگی غنی داشتم: کار، تناسب اندام، رقص، سفر، سرگرمی های جدید. شوهر من 40 ساله بود و او به طور کامل توسط کسب و کار خود جذب شد. ما کودکان را برنامه ریزی نکردیم، به نحوی پیش از آنکه ما با هم زندگی می کردیم، موافقت کردیم. اما بارداری غیر منتظره زمانی اتفاق افتاد که من 40 ساله بودم.

عکس تصویری

من به کلینیک در محل اقامت اعتراض نکردم، اما به متخصص زنان من به یک مرکز پزشکی خصوصی رفتم. 9 ماهه بود. دکتر من هرگز به خود اجازه نمی دهد که در مورد سن من سخن بگویم. برعکس، او مرا تشویق کرد، ستایش کرد، گفت که من باردار ترین باردار بودم، زیرا من تمام وقت خود را برآورده می کنم.

ما یک دختر سالم داشتیم که برای زندگی ما بسیار مثبت بود و آن را با معنای خاصی پر کرد. من خودم را یک مادر قدیمی در نظر نمی گیرم، برعکس، من قدرت زیادی داشتم و تمایل به حرکت به جلو داشتم. وقتی دخترم 1 ساله بود، به کار رفتم، و پدر و مادرم و پرستار من با کودک نشسته بودند. یک کودک متولد پس از 35 سال به طور متفاوتی درک شده است، به نظر من. به ظهور شخص اصلی، شما شروع به رفتار مسئولانه، به طور جدی، قدرت خود را شمارش کنید. در حال حاضر من می توانم بسیاری از دختران، به اشتراک گذاری تجربیات، دانش زندگی. من از ظاهرم پیروی می کنم و می دانم که من خیلی جوانتر نگاه می کنم. هنگامی که دختر می پرسد چند سال من هستم، من صادقانه جواب می دهم. او همیشه می گوید که او مادر زیبا ترین و هوشمندانه است. من امیدوارم که با وجود تفاوت بیشتر در سن، با دوست دخترش ادامه خواهیم داد.

ادامه مطلب