فردا مبارک

Anonim
فردا مبارک 12563_1

حتی اگر در راه من هنوز هم صدمه دیده و تلخ، من دقیقا می دانم که فردا می آید ...

88، من دو، من در یک شهر نظامی در Haimaskker در مجارستان زندگی می کنم. نزدیک دریاچه بالاتون. در اینجا پدرم است اما من هیچ چیز در مورد این نقاط جغرافیایی نمی دانم. جغرافیا شخصی من یک پاریسدر در ورودی است، جایی که شما می توانید یک پتو را بشویید و با یک قدم به قدم، یک راهرو در امتداد ساختمان پنج طبقه بازی کنید، که می توانید بر روی یک چرخه سه چرخه سوار شوید و آپارتمان در طبقه سوم سوار شوید جایی که بهترین دوست من رنات زندگی می کند. اگر ما ترک کنیم تا در همان کابین بازی کنیم و چای را به آشپزخانه بخوریم، تحولات رویدادها دو: یا من عجله و فریب دادن یک دوست با Pokes، و یا عشق در من بیدار خواهد شد، و من او را با همه آغوش می گیرم تندر جوان من در هر صورت، چای شما توسط یک تظاهرات وحشیانه وحشیانه - تظاهرات بر علیه پاپ و آغوش با قدرت برابر قطع خواهد شد.

از مجارستان در جیب، من فقط دو خاطرات را برداشتم: در اینجا مادر Renatika، عمه نفیس، من را به گوشت یخ زده به پیشانی فشار می دهد. این به من لطمه می زند، من سر و صدا می کنم و از طریق اشک ها این بسته را با گوشت گاو می بینم.

- گریه نکن، کوچک، گریه نکن. دوچرخه سواری عمو به طور خاص شما را شکست نمی دهد. هیچ چیز در راه اجرا وجود ندارد زمانی که بزرگسالان بروند.

و دوم چهره مادر من است. همچنین از طریق اشک. در آن زمان، من توسط مورچه های قرمز مونتاژ، که خانه من پتو من را با الاغ ها گسترش دادم، پیچیده بود. مامان چیزی می گوید، به طور مستقیم از طبقه پنجم فریاد می زند و حشرات مخرب در حال حرکت هستند و نمی خواهند فرار کنند. و حتی لوله Oerikhonian من به آنها حقیقت ساده نمی کند - شما در مورد شما خوشحال نیستید ...

***

در اینجا 97 سال است، در اینجا من به مسکو از سیبری نقل مکان کردم، اما بدون پدر و مادر. مدرسه جدید، روابط پیچیده، تحریم، دعوا ...

من به طبقه آمدم، گرفتن بینی من بالا، تهدید کیف در میز: من همه شما را دیدم، Assholes!

مامان Intercord تماس گرفت و به تلفن فریاد زد:

- آیا شما وجود دارد؟ چگونه در مدرسه؟

- خوب. چهار نفر در روسیه دریافت کردند، - خوشحالم.

خوب، چه چیز دیگری می گویند؟ من احساس بدی، مامان! من به شدت وحشتناک برای رفتن به این مدرسه وحشتناک هر روز! من هر شب در بالش گریه می کنم، به طوری که پدربزرگ و مادربزرگ خود را ناراحت نکنید! لطفا، لطفا!

من تمام این مادر را نمی گویم من تلفن را قرار داده ام و به زبان روسی یاد می گیرم. یا اشعار را بنویسید

***

2013 ... بیشتر دردناک ترین دردناک است. بعد از ظهر. والدین من در آپارتمان من به نوبه خود، تا زمانی که در نهایت، من به معنای آنچه اتفاق می افتد، نمی رسم:

- کمی دیوانه، یا چه؟ شما فکر می کنید من از پنجره SIGAN هستم، به محض اینکه من تنها در آپارتمان بمانم؟ shay !!! من سه ماه پیش پرداخت کردم، بنابراین شما می توانید به مدت سه ماه آرام باشید!

والدین به طور ناخوشایند به من نگاه می کنند، خاکستری، رفته، وانمود کردن گزینه ها:

- خوب، شوخی به نظر می رسد، به این معنی است که شما واقعا می توانید در خانه باشید. من درب را پشت سر گذاشتم، بررسی کنید که آیا یک ماتیو دیگر 8 ماهه خواب است، و من به بالکن به سیگار می روم. برای مدت طولانی من از طبقه 17 نگاه می کنم:

- من تعجب می کنم که چه چیزی است ... من به شدت یک گام به عقب برگردم. خوب، شما با آن روبرو خواهید شد! آپارتمان برای سه ماه. بیشتر صد هزار در یکی از آجرانتی من، می توانم زنده بمانم ...

***

و اینجا من در سال 2021 هستم من نگاه می کنم، عکس های Schushu، خاطرات روده. هر بار به نظر من بود که غم و اندوه فوق العاده است، به عنوان یک فضای کل. هر بار که من اعتقاد ندارم که برای من ممکن است حداقل برخی از فردا خوش شانس باشد. هر بار که من با تمام دیوانگی رنج می برم، که توانستم. بسیاری گریه کردند کمی خورد من یک روز دیگر را با یک صلیب دوختم، خدا را شکر، شما به پایان رسید.

اما ضربه های پیشانی در پیشانی بهبود یافت.

و نیش مورچه رفت.

و مدرسه یک بار نیز به پایان رسید.

و اکنون من حتی خوشحالم که در خیابان های همکلاسی های سابقم ببینم.

و در بهار، دامن ها دوباره ظاهر خواهند شد، آن را توسط پاشنه بر روی آسفالت تشویق می شود، و قلب متناسب و گلودرد، به عنوان یک فلاشینگ گنجشک در بوته، زمان آن را دوست دارم! وقت آن است که دوست داشته باشی

و من در مورد این واقعیت فکر می کنم که حتی اگر من هنوز در راه و تلخ صدمه ببینم، دقیقا می دانم که فردا یک بار خواهد آمد. من متوقف خواهم شد و از خودم بپرسم: آیا این را در سال به یاد می آورید؟ و بعد از پنج؟ ده؟ شما چه فکر می کنید، آیا آن را نیز صدمه دیده و یا همه چیز در این جهان البته؟

و صادقانه به سوالات من پاسخ خواهد داد. در طول زمان، برگ های تقویم قابل توجه در حافظه باقی خواهند ماند. عکس ها. تاریخ. مناسبت ها. افراد احساسات یا حتی احساسات، اما فقط خاطرات آنها.

و شما به جلو بروید، با هر مرحله که دورتر و دورتر از دختر، با فشار دادن یک بسته از گوشت یخ زده، از آن نوجوان، نوشتن اشعار در مورد رنج، که زن جوان که در بالکن ایستاده است، از طبقه 17 به نظر می رسد و فکر می کند:

- جالب، این چیست؟

برو جلو. فردا خوشحالم

ادامه مطلب