"من برادر من، پدر و مادر فرزند دیگری را به دنیا آوردم" - داستان مادر، که نمی توانست پسرش را آموزش دهد

Anonim

- من پسرم را تولد ندادم، و برادر من، پدر و مادر من، یک کودک دیگر، یک زن جوان زیبا می گوید. - من احساسات مادر ندارم، اما من او را دوست دارم همه روح.

هنگامی که مارینا 20 ساله شد، او به او روشن شد - یا او ازدواج کرده و از مراقبت والدین خارج می شود یا هر مرحله همچنان کنترل می شود.

زندگی با توجه به برنامه

همچنین ببینید: چگونه مدرسه در سال های اخیر تغییر کرده است: مقایسه چگونگی پیش از آن و چگونگی

تنها دختر در مادر و پد، یکی از عزیزان، سوزاندن، او در واقع در یک برنامه داده شده زندگی می کرد. او به پیشنهادات حتی بیش از یک سال صحبت کرد، در 5 سال به مدرسه رفت، در 16 سالگی که در دو سال تحصیلی در دو سال تحصیل در دانشگاه تحصیل کرد، چهار زبان را می دانست و سن آنها به طور کلی بسیار جوان در موقعیت امیدوار کننده کار می کرد.

"ازدواج باید بعد از 25 سالگی بیرون بیاید تا زمان تولد یک را داشته باشد، اما بهتر است در یک بار دو فرزند تا 30 سالگی،" والدین محاکمه شدند.

مرد جوان او در خانواده تایید شده است. اما مهمترین چیز این است که او خود را به طور کامل خوشحال بود با متهم که در خانه خود پذیرفته شد. مارینا سقف عشق را تخریب نکرد، اما او خوشحال بود که در این زمینه هیچ گونه درگیری وجود ندارد.

پدر و مادرش آنها را یک عروسی بسیار با شکوه سازماندهی کردند. آنها برای این سال هیچ پولی نداشتند. سفر به سفر عروسی، کلید های آپارتمان جدید را به دست آورد و وعده داده بود که ماشین را در اولین سالگرد ارائه دهد.

آپارتمان در همان طبقه

رویای ماریننا در نهایت از هرچند بسیار عزیزان دور حرکت می کند، اما مادران و پدران بیش از حد مراقبت می کنند. پدرش در عروسی گفت:

- و ما همچنین تصمیم به تغییر شرایط مسکن و تغییر آپارتمان به همسایگی با شما! ما در همان طبقه زندگی خواهیم کرد!

Stepan صادقانه خوشحال بود، او مادر در قانون و آزمون را دوست داشت. و مارینا، هر چند او احساس کرد که نادرست بود، اما نمی فهمید.

جوان چند ماه طول می کشد تا به وضعیت جدید مورد استفاده قرار گیرد. سپس دختر احساس کامل داشت که آنها با والدین خود در همان طبقه زندگی نمی کردند، اما در همان اتاق.

مامان در تمام صبحانه ها، ناهار و شام آماده شد، اصرار داشت که تمام خانواده ها در آخر هفته به میز بروند. به منظور ترک جایی، به معنای واقعی کلمه لازم بود.

استپان شکوفا شد او یک خانواده دیگر انبار داشت و مخفیانه او همیشه از چنین وحدت و مراقبت از آن خواب بود. او به سرعت به سرعت 10 کیلوگرم وزن اضافی را به دست آورد.

من تعجب می کنم: یولیا آغاز کرده است، همچنین یک پسر وجود دارد که یک مادر جایگزین را از همه جان خود را از دست داد

مارینا کار خود را انجام داد و سعی کرد به خانه برود. او بسیار خانه اش را دوست داشت، اما او این ایده را دنبال کرد که توسط هر اقدام مدیریت شد.

زمان تولد یک کودک است

نزدیکتر اولین سالگرد عروسی بود، والدین مداوم تر به نوه اشاره کردند. به دادن ماشین وعده داده شده برای تعطیلات، آنها اظهار داشتند که آنها به طور خاص انتخاب شده اند به طوری که خانواده بزرگ مناسب است.

مارینا هنوز برای کودکان آماده نشده است. نه، او بچه ها را می خواست، و حتی به نیازی به تولد 30 نفر نرسیده بود. اما این همان چیزی است که مقدار والدین نمی خواست. اما Stepan با آنها موافقت کرد. سال زندگی - وقت آن است که خانواده را گسترش دهیم. علاوه بر این، پدربزرگ و مادربزرگها آماده کمک به همه چیز هستند.

هنگامی که مارینا باردار شد، تصمیم گرفت که این فرصت آنها برای جدا کردن خانواده جوانش بود. او حتی چند بار در مورد رفتن به منطقه دیگری برداشت، جایی که مهد کودک و مدرسه برای کودک آینده بود.

- هورمون ها! - گروه کر به این کل خانواده پاسخ داد. - شما تولد و ذهن خود را تغییر دهید.

"ما همه در حال حاضر خریداری شده"

شکم ROS، Marina با کودک خوشحال بود. برای صبحانه شنبه، او گفت که او می خواست به فروشگاه کودکان برود، دامنه را تماشا کند، پس از پرشور و کابین نگاه کنید. والدین بارگیری شدند

مامان گفت: "ما می خواستیم تعجب کنیم." - اما از آنجا که شما جمع شده اید، ما خواهیم گفت. ما قبلا خریداری کرده ایم!

او دستش را به دست آورد و به اتاق دیگری رفت. در حال حاضر یک کلبه جمع آوری شده، بسته بندی با حمل و نقل و بسته های خالی با چیزها و اسباب بازی ها وجود دارد. همه چیز در آبی و آبی رنگ.

- اگر یک دختر باشد چه؟ - از مارینا پرسید.

- بله، شما، دقیقا پسر! - پدرش را گریه کرد - در غیر این صورت، نمی تواند.

آن روز او احساس کرد که پدر و مادرش حقوق بیشتری برای فرزند داشتند تا خودش، مادرش.

غریزه مادر چیست؟

در مقابل روز تولد، همه چیز اشتباه رفت. مارینا در کار بد بود، او به بیمارستان منتقل شد. اگر شما به تشخیص غرق نمی شوید، می توانید به طور خلاصه می توانید بگویید - با توجه به وضعیت سلامتی آن، عملیات فوری تحت بیهوشی عمومی مورد نیاز بود. مارینا خوابید، و وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که اکنون او پسر دارد.

او به نوزاد نگاه کرد و احساسات خاصی را احساس نمی کرد. خوب، عزیزم، خوب، زیبا، اما غریزه مادران کجاست؟

اما پدر و مادرش شور و شوق را به دست آوردند. مامان با کلر هر دو آپارتمان قدیمی است. پدر چیز دیگری را خریداری کرد. استپان با آنها شادی کرد.

همچنین ببینید: "بله، شما آن را به دستان خود می گیرید، چه کسی فریاد می زند؟!" - چرا کودک را به دست نمی آورید

- چگونه او را از Steppa تماس می گیرید؟ - از مادر مارینا پرسید:

"من نمی دانم ..." مادر جوان گفت.

به نظر می رسد که بارداری او نام Maxim، و Stepan - Sergey را دوست داشت.

- نام شما را با پدر هرجور عشقته.

والدین با Stepan صحبت کردند و نام آندره را انتخاب کردند. پس پسر و ثبت شده است.

پرواز به کار

مارینا برای او مراقبت کرد، سعی کرد شیردهی را ایجاد کند. اما هرگز از عشق مادران بیدار نشد.

پس از چند هفته پس از تولد، او تنها شیر را از دست داد. هیچ اقداماتی به بازگرداندن آن کمک نکرد. بله، مارینا واقعا نمی خواست. در روز اول، در مخلوط نوزاد به نوبه خود از تمام اعضای خانواده تغذیه شده است.

او چهره پدر و مادرش را تماشا کرد، زمانی که آنها نوه را نگه می داشتند. این به او نرسیده است.

Andryusha در حال حاضر تقریبا یک ماه بود که مارینا از کار خواسته بود و پرسید که آیا او می تواند چند ساعت طول بکشد تا یک کارمند جدید را آموزش دهد.

- آیا واقعا توسط من جایگزین شده است؟ او ترسناک بود - اگر بعد از فرمان، من نمی توانم به موقعیت من بروم؟

مارینا این سوال را در مورد شورای خانواده مطرح کرد.

پدرش گفت: "من بازنشسته هستم." - من می توانم نوه را انجام دهم.

"مطمئنا، مادرش حمایت کرد. - چنین گزینه ای وجود دارد. من کمی به حقوق بازنشستگی دارم، من فرزند شما را برای من گذاشتم. و شما بروید، کار کنید به هیچ وجه تغذیه نکنید با خروج ما می توانیم اداره کنیم، نگران نباش.

"پسر من نمی داند که من مادرش هستم"

در روزهای آینده، مارینا به کار خود بازگشت. COT و چیزهای دیگر Andryushi به آپارتمان والدین نقل مکان کرد تا بتواند راضی شود.

من تعجب می کنم: راه های آرامش مادر و در عین حال یک کودک 2-4 سال طول می کشد

او خیلی زیاد و پرشور کار کرد که فرزندش را تنها در آخر هفته دید. او در پدربزرگ و مادربزرگش خوب بود. Andryusha Rose قوی و هوشمند.

تقریبا یک سال گذشت، مارینا موقعیت خود را در محل کار تقویت کرد. برای اولین بار تعطیلات گرفت. صبح، نگه داشتن یک شوهر به دفتر، به والدین آمد. در صندلی کودکان، یک بچه سرخ شده نشسته و چت کرد.

- مادر! - او به وضوح گریه کرد.

- وای! - یک زن خوشحال شد - او مرا آموخت!

پدربزرگ به او گفت: "این شما نیستید." "او ما را به مدت طولانی توسط مادر و پدر دعوت می کند." اما برای شما او یک کلمه دارد. آنریوش، کیست؟

- مین! - گفت: پسر.

- چگونه می گوییم گام؟

- بالا!

- ببینید، همه را می داند! - Jerinin Pope Rejoiced.

"پسر من نمی داند که من مادرش هستم،" یک اندیشه خائنانه در سرش فریاد زد.

در شب، مارینا به والدینش گفت که او بچه را به سمت خود می برد. آنها اعتراض کردند، اما پس از آن موافقت کردند. اما Andryusha این ایده را دوست نداشت. او گریه کرد و گریه کرد تا زمانی که به هیستری خفگی رسیده بود.

در میان شب، مارینا او را به پدربزرگ و مادربزرگش تحویل داد، که حتی نمی دانست چه اتفاقی افتاده است.

در دست های امن

در صبح او رفت به راه رفتن به بازار مزرعه، خرید میوه، سبزیجات، انواع توت ها. او با کیسه های بزرگ، نیمی از آپارتمان همسایه خود را به خانه آمد.

"متشکرم، البته، اما آندرویشی به این توت ها آلرژیک است،" مادر به او توضیح داد.

- چرا شما در مورد آن به من نگفتید؟ - مارینا شگفت زده شد.

- بله، به نحوی من مجبور نیستم بروم. و چرا زخم های خانوادگی بحث می کنند؟

- پس از آن، این فرزند من است.

- خب، می دانید که او در دستان مذهبی است.

این مارینا و حقیقت می دانستند. با پدر و مادرش وریشا بهتر از او بود. آنها او را دوست داشتند. و او هنوز نمیتواند این واقعیت را نگیرد که او اکنون یک کودک بود.

مامان اضافی تبدیل شده است

مارینا هنوز نمی داند دقیقا چه چیزی به دنبال کمک به یک روانشناس بود. در طول سال های بعد، او چندین متخصص را تغییر داد. همه به عنوان یکی، موقعیت نوزاد خود را نام برد. او توصیه می شود کودک، شوهرش را بگیرد و تا آنجا که ممکن است.

همان زن جوان خود را احساس کرد که این تصمیم درست نیست. او به خانه آمد، جایی که او خوشحال بود، نه در سال های توسعه یافته کودک، احاطه شده توسط عشق. چشم های پدر و مادرش را دیدم. مثل اینکه دوباره جوان شدند. مارینا متوجه شد که او هرگز نمی تواند چنین افرادی را دوست داشته باشد که یکدیگر را دوست داشته باشند.

پسرش برادرش بود. و احتمالا، در زندگی این خانواده، دقیقا چنین نوعی از توسعه رویدادها است. و شاید همه چیز را می توان تغییر داد.

ادامه مطلب