20 خواننده Adme.Ru به داستانهایی گفت که از آن همه قالب ها بر روی درزها تقسیم شده اند

Anonim

ما نمی دانیم که ما می دانیم که شما نباید در ظاهر اطراف قضاوت کنید. با این وجود، خلاص شدن از شر تفکر از تفکر الگو بسیار ساده و کلیشه ای نیست، به طوری که زنبورها، همچنان به دنبال ما، به دنبال یک نظر تحریف شده در مورد دیگران است.

Adme.ru به تازگی منتشر شده داستان هایی در مورد افرادی که Smithers همه چیز را شکست دادند، و خوانندگان ما کنار گذاشته نشوند و در مورد شرایطی که خود را شاهد کلیشه ها بودند، گفتند.

  • به نحوی به فروشگاه طلا و جواهر رفت. من ایستاده ام دکوراسیون در پنجره فروشگاه. یک دهقان در شلوار های قدیمی با حباب های زانوی خود، در صندل ها بر روی رئیس، همه ی غیرقابل انکار، کثیف و کثیف می پرسد که حلقه را با الماس نشان می دهد. گفت که او می گیرد - یک هدیه به دخترش برای عروسی خواهد بود. من در نابود بودم! © Tatsyan Turtova / فیس بوک
  • من در یک سازمان خیریه کودکان در ایرلند کار می کنم. نه چندان دور، بابلاک به دفتر مرکزی ما آمد - قاصدک خدا با یک کیسه ورزشی بر روی شانه. می گوید: "من تمام زندگی ام کار کردم، به زودی میمیرم هیچ بچه ای - چیزی برادرزاده ها و خودش را ترک کرده و بقیه من می خواهم فرزندان را قربانی کنم. من به بانک ها اعتماد ندارم من پولم را نمی خواهم پس از مرگ من با آنها بمانم. " و کاهش 300 هزار پول نقد بر روی میز. در حال حاضر بی سر و صدا عالی است. © Lina Ianushevych / فیس بوک
  • من به نحوی برای شارما ایستاده ام. طبخ tahrachitis با یک دانش آموز، به احتمال زیاد، هندو به زبان انگلیسی خوب است. من فقط لعنتی! سپس او را ملاقات کرد، و معلوم شد که او معلم انگلیسی است. © Goran Montenegro / فیس بوک

20 خواننده Adme.Ru به داستانهایی گفت که از آن همه قالب ها بر روی درزها تقسیم شده اند 11652_1
© blinow61 / depositfotos

  • من به نوعی در Trolleybus رفتم، نشسته نزدیک به عموی هوشمند. جمعیت پسران در لئوپارد پرواز کردند، آنها به کل سالن بیان شدند. در ایستگاه اتوبوس، ما مرد را ترک می کنیم، و یک توله سگ شاد، زیر پای خود را می کشد. عمو در حال حاضر پیچیده شده است، او به شدت حیوان را بسته بندی کرد. و در اینجا این جمعیت از Gopniks پرواز می کنند. یکی متوقف شد، توله سگ در کورات مخفی شد و گفت: "بیایید به خانه برویم، مادرم علیه آن نخواهد بود." من هرگز فراموش نخواهم کرد. © Olka Hussar / فیس بوک
  • مامان به طور تصادفی شیشه ای سوگاریا را شکست - یک خانواده Relic. ناراحتی ترسناک! کاسه شکر حداقل در ظاهر و بازوها بود، اما او هنوز مادرش بود. و اکنون ما به بازار کک برای یک جدید می رویم. طولانی رفت، اما پیدا شد و به طور ناگهانی من صحنه را می بینم: یک مرد سالخورده، شلاق زدن، با ریش غیرقانونی نشسته و شکسپیر را می خواند. - نگاه کن - من دختران را می گویم - پس چی؟ او می پرسد. - او شکسپیر را در اسکریپت می خواند. این شوک برای هر دو بود. تراژدی زندگی انسانی. © Michael Taptykov / فیس بوک
  • من در مانیکور کابین کار می کنم، 45 ساله. یک روز، خلق و خوی چیزی خوب بود، من به پذیرش، و سپس در رادیو می روم: "Y-Hay، Y-Hey، Mosko Kolya ..." - به طور طبیعی، همراه با رقص صوتی و آتشین من همراه است. چشم های مدیر هرگز فراموش نخواهند کرد: "مارینا، آیا شما" Gorky Park "را دوست دارید؟" و چه کسی آنها را دوست ندارد؟ © Marina Pugovkin / فیس بوک

  • در سال های شوروی، پدر و برادرزاده از سوچی با ماشین سوار می شوند. به دلایلی، من از محاصره نقل مکان کردم و گیر کرده بودم. ماشین در معرض سردرگمی است و ناگهان ماشین در این نزدیکی هست، دیدگاه بسیار تهدید کننده از آنجا وجود دارد. روح ما در پاشنه ها، و آنها ماشین را بدون یک کلمه به ارمغان آورد و از تله خارج شد. همچنین، بدون کلمات، در ماشین خود نشسته و سمت چپ. © ناتالیا پاک / فیس بوک
  • شوهرم و من سازندگان هستم لباس "وای" و "آه" را نپوشانید - چیزهایی از یک ثانیه، به طوری که متاسفم که پرتاب کنید. مقدار زیادی برای کار دریافت کرد. شوهر تصمیم به خرید گوشی ها. ما تقریبا 20 دقیقه قبل از بسته شدن به فروشگاه رفتیم. همه فروشندگان در حال حاضر آرام شده اند. یکی از آنها به نوع تمایلی نزدیک شد: "چه چیزی در اینجا هستی، به گرم کردن و تماشای گوشی ها؟" - و پیچ و تاب سریع. ما مجرمیم، فقط فروشنده بعدی که به ما نزدیک شد، ما از 2 تلفن خواسته ایم. گارد، زمانی که او یک پشته پولی را دید که شوهرش از یک ژاکت زاموزانی خارج شد، گفت: "وای!" و در اولین فروشنده، چهره مانند Saleswoman از فیلم "زیبایی" در یک لحظه مشابه بود. © Tatyana Kovash / فیس بوک

20 خواننده Adme.Ru به داستانهایی گفت که از آن همه قالب ها بر روی درزها تقسیم شده اند 11652_2
© faispalm / adme.ru

  • به تازگی، در Pyaterochka، آنها را با مهمان من از لیورپول خرید. شگفتی من بود، زمانی که کارمند سالن از نزدیک به خارج از کشور به زبان انگلیسی صحبت کرد! معلوم شد که این مرد 4 زبان دیگر را می داند، دارای 2 آموزش عالی است و در ایالت ها تمرین می کند و به خاطر دختر عزیزش به روسیه منتقل شده است. مری Martynovna / فیس بوک
  • من یک کلاه سالن در مرکز شهر دارم. تنها افتتاح شد (این آغاز سال 2000 بود)، و بچه های دوقلو بلافاصله بازدید کردند - تراشه های تراشیده از نوع قدرتمند، همه در خالکوبی. ما نگاه کردیم و رفتیم سپس او چندین بار سقوط کرد. من فکر کردم: "چرا چنین کلاه باندوژان؟!" یک روز آنها آمدند و سفارش دادند. همانطور که معلوم شد، این آکروبات های قدرتمند شناخته شده، بچه های ناز و متوسط ​​هستند. © Lisa Shante / فیس بوک
  • با یک دوست دختر در وین بودند. واقع در فروشگاه جواهرات Frey Wille. قیمت ها بسیار زیاد هستند. ما امیدوار هستیم، با فروشندگان صحبت کنیم. ناگهان او می گوید: "حالا صاحب نگاه خواهد کرد - فریدریش ویل!" و در اینجا یک مرد سالخورده بالا می آید. در دوچرخه! نه گارد شما یا لیموزین زرهی. © Yulia Dmitrieva / فیس بوک
  • در طول تعطیلات ناهار، با یک همکار به فروشگاه رفت. در انتقال زیرزمینی، دو پلیس متوقف شده و خواسته اند اسناد را نشان دهند. ما شگفت زده شدیم: چه چیزی است؟ برای چی؟ این تنها گذر بود. نشان داد. آنها نگاه می کنند و در شوک پرسیدند: "آیا شما یک کتابدار هستید؟!" و ما ایستاده، 20 ساله، در لباس های تابستانی، بر روی موی سرخ، با آرایش. آنها ظاهرا فکر کردند که کتابداران عمه های قدیمی در عینک و ژاکت های بافتنی بودند. © Elizabeth Katina / فیس بوک

20 خواننده Adme.Ru به داستانهایی گفت که از آن همه قالب ها بر روی درزها تقسیم شده اند 11652_3
© londondeposit / depositfotos

  • عمو در حال راه رفتن به خیابان بود، یک سر و صدا وحشی از ترمز شنیده بود. به نظر می رسد به چرخش تیز پارک شده فراری. من فکر کردم که یک مرد شیب دار از او بیرون می آید، اما درب باز می شود، و یک زن کوچک قدیمی در پاهای تکان دادن از ماشین خارج شد. © Ksenia Azarova / فیس بوک
  • در مدرسه ما به عنوان یک دختر پاک کننده کار می کرد. اگر چیزی به کامپیوتر اتفاق افتاد، او را کنار گذاشت و قبل از ورود سیسادمین مشکل را حل کرد. © Victoria Vladimirov / Facebook
  • یک بار یک بار آنها با شوهرش در سوئیس در شهر اینترلانک بودند. من رفتم صبحانه به یک کافه دنج و هر روز یک زن پیر را دیدم که در نوعی از زهکشی، پاره پاره شده، دستکش های مضحک و کلاه مضحک را دیدم. او در همان میز نشسته بود و چای را نوشید. در جایی چند روز قبل از خروج ما، ما پیشخدمت را فراخواندهیم و او را به هزینه های ما به منظور سفارش یک صبحانه پیرمرد ارائه دادیم. او به ما نگاه کرد و گفت: "او میزبان این کافه و کل شبکه ای از کافه ها در اینجا و در زوریخ است." اونهم همینطور. © Daniel Ravid / فیس بوک
  • یکی دیگر از رانندگان تاکسی در Trocelier در چراغ راهنمایی مست بود. من از ماشین شرارت بیرون میروم، پیش بینی می کنم تا حدودی از بین برود. من فکر می کنم، نوعی از مرد گیج کننده وجود دارد، که اکنون سعی خواهد کرد که تمام کلیشه های معروف را در مورد رانندگان زن کار کند. من سوگند خوردم، آستین را نوردم، و آنجا - پسر قاصدک خداست: و گناه من را پذیرفتم و شکلات درمان شد. © هلن مناظر / فیس بوک

20 خواننده Adme.Ru به داستانهایی گفت که از آن همه قالب ها بر روی درزها تقسیم شده اند 11652_4
© تاکسی 2 / arp sélection

  • در تفلیس یک مورد وجود داشت. 3 دختر وجود داشت و بچه های محلی برای ما نگران بودند. ما قصد نداشتیم هر گونه آشنایان را شروع کنیم و به وضوح آن را به درک آن داد. آنها می گویند: "ما فقط می خواهیم شما مکان های زیبا را نشان دهید تا جورجیا را دوست داشته باشید درست مثل ما." در نتیجه، بچه ها ما را به یکی از زیباترین آبشارها در غیر روسی صرف کردند. © Olga Volokhova / فیس بوک
  • آنها تعمیرات را در آپارتمان انجام دادند و یک مرد یک کاشی را به ما داد. ما به او نگاه می کنیم و نمی فهمیم: خوب، آن را مانند کاشی، و نه بر سازنده نیست! از او یک سوال پرسید او می گوید: "فردا همه چیز را به شما می گوید." فردا آمد، تیلر ما می آید و یک ویولون را به ارمغان می آورد. ما گیر کرده ایم: او تبدیل به یک موسیقیدان با آموزش درخشان شد! در ویولن، ما با مادرم بازی کردیم، از لذت لذت می بریم. © Lika Daragan / فیس بوک
  • حدود 12 سال پیش او از طریق مسکو حمل می کرد، بسیار خسته بود. دختر من 1.5 ساله بود و او یک کودک بسیار فعال بود. ما با او در نزدیکی فرودگاه نشستیم، و سعی کردم خواب نکنم. برعکس، یک شرکت کارگران از نزدیک به خارج از کشور واقع شده است. آنها دیدند که من با خواب تلاش کرده اند. به عنوان یک نتیجه، آن را به مدت 20 دقیقه کاهش یافت. من فکر می کنم، من فکر می کنم، ما، احتمالا قبل از موضوع، از خواب بیدار شویم. و ترس از کودک وحشتناک ترین است. چشمانم را باز می کنم: دو نفر در هر دو طرف من نشسته اند، دختر با بقیه بر خلاف آن جذب می شود و سیب را جذب می کند. یکی از آنها می پرسد: "استراحت کرد؟" من سر من را می بندم بچه ها من را به من آوردند و گفتند که نمی توانند من را خیلی ترک کنند. © Sither Depained / Facebook

و کلیشه ها باید شما را نابود کنند؟

ادامه مطلب