Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون

Anonim

والدین وقتی که در کلاس چهارم تحصیل می کردند، طلاق گرفتند. ما در آن زمان یک خانواده داشتیم، بسیار عجیب بود: مامان به عنوان یک ناشر در یک مجله مد مشغول به کار بود، به طور مداوم در کار ناپدید شد، و پدر از کار معمول خود، شام آماده شد، با من درس گرفت. مامان همواره یک متخصص غیر عادی بوده است، در مجموعه های مدرن ناپدید شده است، اغلب به یک رستوران برای تمام شب یا سایت های دوستانه رفت. او با افراد مشهور دوست بود و بخشی از بوهمیا را در نظر گرفت. من هنوز نمی فهمم چرا او ازدواج کرد. او قابل اعتماد، پایدار بود، اما مادرش این کار را نکرد. او خواستار تعطیلات ابدی، شامپاین، موسیقی، سرگرمی، لبخند و احزاب سکولار می خواست.

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_1
رابطه پیچیده با مادر. عکس تصویری

چقدر من خودم را به یاد می آورم، مادر من به طور مداوم به من در این واقعیت که او مجبور بود از زندگی بوهمی به دلیل ظاهر من سقوط کند. من احساس گناه کردم که حرفه ی مادر من خیلی کامل نیست، زیرا او می خواست. و مادر، رسوایی های ابدی خانه را مرتب کرد، ظاهرا ظروف را ضرب و شتم کرد، می توانست در صبح در شرکت از همان دوستان مست قرار داشته باشد. پدر برای مدتی رنج می برد، و سپس او را برای طلاق ثبت نام کرد.

من واقعا می خواستم با پدرم بمانم ما روابط گرم و اعتماد داشتیم. با مادر من، ما دائما ناراضی، من سبک زندگی او را درک نمی کردم، من نزدیک تر از پدر بودم. اما من با مادرم ماندم پس از طلاق، او به افسردگی افتاد، حدس زد، تصور می شد. من باید با او کنار بیایم، گوش کنم، چه پدر بدی داشتم، و از مادرم پشیمانم، به طوری که صمیمانه این همه را گفت.

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_2
نوشیدنی مادر عکس تصویری

با پدر، من اغلب دیدم. با وجود همه ناراحتی هایی که مامان در مورد او گفت، من او را بسیار دوست داشتم. پس از طلاق، یک سال گذشت، و پدر با عمه نستاه ازدواج کرد. مامان رنج می برد، سوزانده شده، داروهای آرام بخش را در بعد از ظهر با مارتینی خشک دید. دوست دختر بوهمیان به او آمدند، آنها در اتاق نشسته بودند، شراب را نوشیدند و گفتند که چگونه تبه کار پدر بود.

عمه نادیا به صورت مخفی و دنج بود، مانند یک خانه مورد علاقه خانه. با او بسیار راحت بود و ما بلافاصله یک زبان مشترک را پیدا کردیم. عمه نادیا همیشه صمیمانه به من ملاقات کرد وقتی به پدرم آمدم. با استفاده از کیک خوشمزه، شام خورده شده است. ما خیلی صحبت کردیم، زندگی مدرسه من را مورد بحث قرار دادیم، من درباره دوست دخترم، سرگرمی هایم گفتم. عمه نادی به راحتی، خیلی بهتر از مادر بود. واضح بود که او واقعا زندگی من را تعجب کرد. من به اسرار صمیمی ترین نه مادر من، اما عمه نستره.

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_3
رابطه با یک نام خانوادگی. عکس تصویری

برای من سخت تر بود که به خانه بازگردم، جایی که هیستری مادرم و نظرات سمی من منتظر من بود.

"خب، خوب شما را به خوبی خراب می کند؟ مطمئنا، آنها علاقه مند به چگونگی رها کردن همسر رها شده بودند "- مامان نمی توانست متوقف شود، و من گوش هایم را با دست هایم بسته کردم تا آن را بشنوم.

من خانواده جدید پدر را دوست داشتم، و من نمی خواستم با آدرس خود چیزی اشتباه بشنوم. در حال حاضر زمانی که آن را بزرگتر شد، من متوقف شدم به مادرم گفتم، جایی که رفتم. اما او بیشتر وقت خود را در پدرش سعی کرد.

سپس، مادر از طرف احزاب بوهمیا بود. آنها با هم به رستوران ها رفتند، برتر، نمایشگاه ها و کنسرت های تئاتر. مامان شکوفا شد، دوباره لوازم آرایشی گران قیمت خود را، لباس پوشیدن در شبها و در حالت مطرح شده بود. اما یک رمان زیبا برای مدت کوتاهی ادامه یافت، مادر مرد را انداخت، و او در نهایت به افسردگی افتاد. صبح، او شروع به نوشیدن کرد، به من افتاد، از کل دنیا نفرت داشت، و زندگی من به جهنم واقعی تبدیل شد. در این دقیقه های نادر، زمانی که مادر آرام بود، او به هر چیز کوچک چسبیده بود. او گفت که چگونه لباس های بی مزه من، که موسیقی وحشتناک من به آن گوش می دهم، در زندگی من هیچ چیز خوبی نخواهد داشت. در هر مورد مناسب، من به پدر و عمه ناد پرواز کردم. من آرام و خوب بودم من در خانه بودم

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_4
روابط بد با مادر. عکس تصویری

سپس دوست دختر مادر او را به یک مرد معرفی کرد، و رمانش در مامان پیچ خورده بود. این بار همه چیز جدی بود، و چند ماه پس از آشنایی، آنها نقاشی کردند. شوهر جدید مادر شوهر من را دوست نداشت. او بلافاصله شروع به دیکته کردن شرایط خود کرد، سعی کرد من را بالا ببرد، هرچند در آن زمان من 16 ساله بودم. مامان در کنار شوهر جدید بود و من او را به پدرم گذاشتم.

عمه نادیا به من خوشحال بود. این شادی را نشان نداد، اما احساسات انسانی واقعی، صادقانه بود.

احتمالا، صحبت کردن غیرممکن است، اما من فکر کردم مادرم. حتی نامیده می شود و به نام مادر نادیا. ما حتی بیشتر غمگین تر می شویم: پدر از سکته مغزی فوت کرد. این اتفاق افتاد در یک لحظه. در اینجا او، سالم، شاد، نشسته با ما در جدول، نوشیدن چای و به برخی از داستان خنده دار می گوید. سپس آن را بالا می برد و به طبقه می افتد.

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_5

این خیلی ترسناک است - یکی از عزیزان خود را از دست بدهید و می دانید که هرگز آن را نخواهید دید. ما با عمه نادی از یکدیگر حمایت کردیم، زیرا آنها می توانند. مامان، به هر حال، حتی به مراسم خاکسپاری نرسید. او به طور کامل توسط زندگی شخصی و عملیات پلاستیک جذب شد.

همچنین نگاه کنید به: داستان مادربزرگ که برای دوست داشتن فرزند شخص دیگری مورد مطالعه قرار گرفت

من نمی دانم چگونه مرگ پاپ را تجربه کردم، اگر عمه ندی بعدی وجود نداشت. ما گریه کردیم، آغوش گرفتیم، لحظات خوبی را به یاد می آورد، و بسیاری از آنها وجود داشت. مدت کوتاهی قبل از مرگ پدر یک خانه بزرگ را خرید، و در حال حاضر ما از کلبه با نادی سرگردان شده است، نه دانستن کجا باید خود را انجام دهد. گاهی اوقات مادرم را صدا زدم او خوب بود، و حداقل از من خوشحال بود.

Steph به مادرش نزدیک تر شده است: داستان غم انگیز یک دختر در قانون 10413_6
مادربزرگ و پدربزرگ عکس تصویری

سپس من تحصیلات عالی دریافت کردم، یک شغل داشتم، ازدواج کردم. عمه نادیا اصرار داشت که ما آپارتمان را حذف کنیم، اما در کلبه زندگی می کردیم. عمه نادیا گفت: "این خانه شما است، در اینجا زندگی کنید، و شوهر به ما نقل مکان کرد. به زودی ما پسر داشتیم، و پس از 2 سال یک دختر.

عمه نادیا یک مادربزرگ عالی بود، به جنون نوه ها، آنها را دوست دارد، آنها را دوست دارد، دوست دارد وقت خود را صرف بازی کند.

مادر من در زندگی ما شرکت نمی کند، اما من بر او بد نیستم. هر کس مسیر زندگی خود را انتخاب می کند. هیچ چیز عجیب نیست که شخص دیگری، در واقع، زن من بومی من شد، من نمی بینم. همه چیز در زندگی اتفاق می افتد من خوشحالم که همه چیز برای من اتفاق افتاده است. بسیار متاسفم که پدر به نوه هایش زندگی نمی کند، او بهترین پدربزرگ خواهد بود.

برای شما جالب خواهد بود: مادر پسر خود را برای عشق به یک مرد رد کرد: یک داستان واقعی از زندگی

ادامه مطلب